۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

لعنتی‌ترین بوی دنیا

من عاشق همه آدم هایی هستم که همیشه یک حماقت قشنگی گوشه‌ی چشماشون دارن. اونایی که خیلی زودباورن؛ وقتی بهشون میگی آمریکا به ایران حمله کرده با موشک؛ یهو هول میشن، رنگشون میپره و وقتی میگی فردا تعطیلی رسمی هست و بعدش هم دولت کرده بین التعطیل‌ع‌ی‌ن؛ کلی برات ذوق می‌کنن! همون قدر که برای یک خوراکی کوچیک جو میدن و کیف میکنن! 
من عاشق اون‌هایی هستم که با چشماشون می‌خندن و مثل خرس می‌خوابن! من عاشق آدم‌هایی هستم که راحت باهاشون میشه به دنیا و فیه هرچی دری وری پشت پا زد و شوتش کرد تو سطل زباله که دیدی چه بوش بده؛ توش چپوندنت؟ اگه نچپوندن حواست نبوده، همه رو میچپونن بجز همون بی‌خیال های دوست داشتی که بدون این که بفهمی باهاشون میری حموم و همیشه تو کیفشون یک عطر دارن که بوی گندت رو بگیرن! من عاشق آدمای عاشق عطرام! من عاشق بوهای خوبم؛ لعنتی ترین بوی عطر دنیا؛ بوی خوش زندگی!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میرزا

Stackoverflow

داری در خیابان راه می‌روی؛ همینطور پیاده و زیر آفتاب و گرمای بی‌خود تابستان و هدفون به گوش؛ عادی عادی! 
یاد یک نفر می‌افتی و نفر بعدی که چند وقتی هست که می‌خواهی حالش را بپرسی و بعدی که پدرش فوت کرد و وقت نکردی مراسم‌اش بروی و هر روز تسلیت را می‌اندازی به روز به بعد.
و بعد می‌بینی که چقدر آدم‌هایی که دوست داری زنگ بزنی و صدایشان را در حد یک سلام بشنوی و بگویی: نه فراموشت کرده‌ام، نه مشکلی باهم داریم؛ فقط حوصله بیشتر حرف‌زدن را ندارم. مشکل از خودم است، همین که خوبی، خوبه. کافیه، خداحافظ.
و آن طرف خط هم یک لبخندی، بفهمد که طفلکی حواسش هست، حوصله‌اش یکم خراب شده، مهم نیت است به قول منقول! 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میرزا

... تو رو هم می‌کنن مثِ من دَکِت؟

خیلی وقت‌ها باز کردن ایمیل برایم می‌شود سوهان روح. وقت هایی که نمره ها میاد، وقت هایی که دارم یک کار اداری رو پیگیری می‌کنم که اگه نشود چی می‌شود و اگر بشود معمولا می‌روم مرحله بعد و بلاخره یک‌جا نمی‌شود و چه می‌شود! ولی این روزهای «ایمیل-سوهانی» حداقل یک‌ خوبی دارد؛ آماده ام! وقتی میل را باز می‌کنم، می‌دانم که پتانسیل دیدن نمره بی‌ربط وجود دارد یا خطر چه شدن! مثل پریدن می‌ماند. از ارتفاع 1.5متری که بخواهی بپری، حواست باشد هیچی نمی‌شود؛ بعد وقتی تاریک باشد یک نیم پله‌ی کذایی طوری مچ آدم را به خاک می‌دهد که بیا و ببین و بعد برو برای همه تعریف کن؛ دهن لق را باید گِل گرفت به همین لحظه‌های عزیز! به همین یک هفته‌ای که کاش هفته‌ی دیگر برود پی کارش! که هی، پشت سر هم پایم پیچ خورده در این چند روزه‌، روزه و رمضان و گرما و گشنگی امسال هم بدتر؛ اهل روزه بوده باشید عمق فاجعه را درک می‌کنید!
کوچک ترینش می‌شود این‌که برنامه های دیگرم را کنسل کردم، کوه و کار و کلاس و همه، برای پیش‌برنامه‌ی دماوند. دو هفته پیش بادگیر خریدم؛ پوتین‌ام را درست کردم. بعد یک بعد از ظهر سگی، ایمیل زدند که شما به خاک رفتید و امکان ثبت نام شما وجود ندارد. از سرپرست (خاک علیه و آله) داستان را جویا شدم، دیدم که حرف ناحسابش این است که پیر شده ای! جوان‌تر ها را می‌بریم. من خیلی اصرار نکردم! کلا عادت دارم زیاد اصرار نمی‌کنم. یک ایمیل و دوتا اس‌ام‌اس و ماکسیمم نیم ساعت چت. مخصوصا وقتی که قبلا قول و قراری بوده باشد. اصلا کسی زیر حرف‌ش که می‌زند من نا راحت نمی‌شوم، نا امید می‌شوم! ساکت، بی‌خیال_نما! ولی آن پشت، مثل این کارتون ها؛ تام و جری طور؛ یک ابری می‌آید بالای سرم و من می‌روم توی خاطرات و خیالات که بد قاطی می‌شوند و شده‌اند؛ فعل درستش را بلد نیستم خیلی :-؟ که یادش بخیر قبلا هم این‌طور شده بود. مشکل این‌ است که زیادی‌تر از زیاد درباره چیزهایی که هنوز منعقد نشده است منعقد شدن من است. گاهی هنوز خون دماغ نشده، لخته می‌شوم. همین می‌شود که تاثیر ایمیل "شما را نمی‌بریم"، روی دیگران می‌شود: "اوکی؛ چیزی نشده بود که، نمی‌روم!" و من جددی اذیت می‌شوم. من برای خودم، پیش‌برنامه را رفته بودم، دماوند را رفته بودم، علم را رفته بودم و الان هیچی به هیچی! تمام کار هایی که کرده بودم برای خودم همه کشک. اون ایمیل‌ که یک قسمت از خیال‌هایم را جدا نکرد که بگم به کفشم!؛ قسمتی از خاطاراتم را کند و انداخت دوور! خیال را راحت می‌شود بی‌خیال شد؛ ولی تا به حال شنیده اید کسی بی‌خاطره شود؟ مگر این‌که تصادفی بشود، کله آدم ضربه بخورد، حافظه‌اش خاکی بشود! که بحث‌اش جداست کلهم اجمعین!

همین دیگر، راستی اگر دلتان خواست؛ می‌شود جای ایمیل بگذارید "خداحافظ" یا هرچیز دیگر! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا