دفترچه خاطرات داشت، بهش میگفتم خب وبلاگش کن، آدرسشو به آشناها نده. حداقل چیزایی که مینویسی رو یکی بخونه. حس خوبی میده.

میگفت: نه، همه اش واسه خودمه. با آدما حرفم نمیاد، چه حقیقی، چه مجازی، چه هرچی دیگه.

الان میفهمم. یخورده دیر شده فقط. الان خیلی چیزارو میفهمم، ولی خیلی دیر شده فقط.