۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

ته‌نشین اما ... بحث‌ش جداست!

یک چیزی هم هست به اسم "به دل نشستن"
عجیب جانوری است. می‌آید یک‌هو! می‌چسبد به یک چیز در زندگی آدم؛ بعد دیگر کلا خوشت می‌آید. از تمامِ کلِ همه چیزش. تاکید دوباره می‌کنم که یک‌هو، بی‌دلیل با چشم بسته. آن جان، آن "یک چیز" که می‌نشیند می‌تواند یک آهنگ باشد، یا یک فیلم و یک آدم هم که صدالبته!
فقط این عجیب جانور یک خاصیت دیگر هم دارد. آهنگ را می‌شنوی، به دلت می‌نشیند، گوش می‌دهی، گوش ‌می‌دهی، گندش را درمیاوری، حالت را به هم می‌زند، از آن به بعد، هربار، صدایش را که می‌شنوی، یادش که می‌افتی، حالت زخم می‌شود. گوش‌ت را می‌گیری. انگار نه انگار که روزی با یک لبخند احمقانه بی‌دلیل گره خورده بوده است، هرلحظه‌اش!
آن یک چیز که می‌نشیند می‌تواند یک آهنگ باشد، یا یک فیلم و یک آدم هم که صدالبته!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میرزا

گوری گوری

دوست را خود آدم انتخاب می‌کند. همین می‌شود که بستگی خونی نداری. می‌گویند خون، خون را می‌کشد، پر بی‌راه نمی‌گویند. همین می‌شود که خیلی از دوست‌ها می‌آیند، هستند یک مدت، آخرش هم می‌روند. بعضی‌شان بی‌شعورند، زیرپایت‌ را می‌کشند. بعضی‌شان تا خوبی خوبند و بعدش دشمن‌تر از دشمن. بعضی نامرند، بعضی خیلی مردند. بعضی صبورند و بعضی کم‌صبر. ولی از همه بدتر بی‌شعور ها هستند. بی‌شعورها آن‌هایی هستند که کارهایی می‌کنند که انگشت به دهن می‌مانی. کارهایی که انتظارش را نداری؛ اصلا نداری. بی‌شعورها معمولا جزو دوستان نزدیک آدم طبقه‌بندی می‌شوند. نه‌این‌که دوستان دور آدم بی‌شعور نباشند، نهه! بروز بی‌شعوری نیازمند این است که مورد بی‌شعور از یک حد به آدم نزدیک‌تر باشد. همین می‌شود که پای حرف آدم‌ها می‌نشینید، دوست دختر/پسر های قبلیشان یا همسر قبلیاشان یا فلان دوستت خیلی خیلی صمیمی‌شان بی‌شعور است و نه فروشنده‌ی سوپرمارکت سر محل که سلام و علیکی دارند. ظهور و بروز بی‌شعوری نیازمند این است که آدم انتظاراتش از یک نفر بالا برود. بعد یک روز می‌شود که روی یک نفر حساب دیگری باز می‌کنی. دقیقا از همان لحظه فرد پتانسیل ریدن در تمام باورها و دوستی و هرچیز خوب دیگری بین‌تان را پیدا می‌کند. این آپشن ریدن معمولا در دوستان جنس متفاوتان بیشتر نمود پیدا می‌کند. بدین صورت که باهرکسی بیشتر از یک حداقل "سلام؛ حالا دیگه برو گمشو حوصله‌ی قیافت رو ندارم"ای بیشتر مهربان باشید، یک توهم "طرف بر من کراش پنداری" بهش دست می‌دهد که منجر به یکی از دوحالت زیر میشود: یا از شما خوشش نمیاد که محل سگ هم نمی‌گذارد که هیچ! یا خوشش می‌آید مسئله ذکر شده من باب ریدن به دوستی را سرلوحه قرار می‌دهد در آخر که آن هم هیچ!
این وسط یک‌سری‌های انگشت‌شماری هم هستند که خیلی خوب‌اند. که کلی دوست‌داشتنی و کلی شبیه خانواده‌ی خود خود آدم هستند. که امتحانشان را پس داده‌اند. که خلاصه نریده‌اند. 
آمدم همین را بگویم که داشتن یک خواهر کوچک‌تر خیلی خوب است مخصوصا اگر خودت پیداش کنی!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میرزا

القوس، الغوث، القوص

"برج بسته است!"
جمله عجیبی است. برای هربرجی؛ اما با افزایش ابعاد برج، حجم تعجب وارده بصورت نمایی زیاد می‌شود. (نمایی: چیزی که خیلی بیشتر از چیزی که فکر می‌کنی زیاد می‌شود، مانند خرج بعضی پسرها هم‌زمان با ورود بعضی دخترها به زندگی‌شان.) برج اگر میلاد باشد که خودتان تصور کنید حجم تعجب وارده به سطح را که معادل است با فشار. فشاری که از کوبیدن سر ظهر تا برج میلاد ضربدر دعوت به یک مراسم رسمی ضربدر پشت در ماندن و بلاتکلیفی به توان بی‌صاحبی مملکت حاصل می‌شود. مملکت بی صاحب است خیلی جددی! فشار به همه جایمان آمد، نشستن برایمان سخت شده بود این آخری. آخری یعنی همان موقع که گفتند رزرو بودید و خبرتان نکردیم که به کمک‌تان احتیاجی نیست و باید ببخشید! ماهم البته راستش را بخواهید همچین ناراحت نشدیم. رفتیم بام! 

شما خودت دودوتا چهارتای منطقی هم بکنی روی کاغذ کاهی با پر کلاغ، می‌توانی بفهمی که شب‎های احیا، بام باید هم شلوغ باشد. شلوغی که جا نباشد بنشینی، نه لبه‌ای، نه نیمکتی، نه هیچی! دلیلش هم واضح است، نزدیکی بیشتر به خدا! ارتفاع و کم شدن نویز شهر، البته یک نظریه هم جدیدا مطرح شده است که می‌گویند از یک ارتفاعی به بعد اسلام آنتن نمی‌دهد که خب، دستش را می‌گیرند در ارتفاعات و چرا شهر نه را. نقطه.
 و غیره و غیره و غیره و در حوصله کیبرد نیست. آخرش می‌ماند اینکه شب را در خانه‌ی یکی از دوستان صبح کردن که رانندگی به کرج ساعت 4صبح همانا، معلق به ملکوت اعلی رفتن همانا. 
خانواده‌ی دوست‌داشتنی بودند. کمی تا قسمتی حسودی برفت که بماند، اما نکته‌ای برای چندمین بار توجه من را به خود جلب کرد. این‌که پدر خانواده که خیلی هم به ایشان ارادت پیدا کردم در پرانتز، روزه نمی‌گرفت و مادر خانواده صبح که ما در بی موقع‌ترین وقت ممکن رسیدیم، مشغول فرآیند سحری!
خانواده‌های زیادی را دیده‌ام که اینطور است. جدا از خانواده، انگار آدم ها همین‌اند. مردها در اوایل زندگی مومن و بعدش برعکس و زن ها برعکس مردها! مادربزرگ بدون نماز معمولا از آن پدیده‌های نادر است (سجاده را بخوانید کلیسا، بخوانید اهورامزدا، بخوانید ایمان). چرا؟ نمی‌دانم. اگر فکر کردید که همه‌ی این‌ها را گفتم که آخرش نظر بدم، خب اشتباه فکر کردید. صرفا ذهنم یکجاهایی که مردها معمولا این شخصیت‌ها و زن‌ها یکسری شخصیت‌های دیگر را دارند چرخ می‌زند. که نیاز به حمایت شدن از یک طرف که خب چه حمایتی بهتر از یک موجود قادر و عاقل و غیره و ذالک مثل خدا. از آن طرف، نیاز به مستقل بودن و زور بیشتر هیچکس را قبول نکردن، حتی اگر خدا باشد. مرد است دیگر، خدایی می‌کند در دنیای خودش!
search کنید خودتان، هم به درد دنیاتان می‌خورد، هم به درد آخرت!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میرزا