داری در خیابان راه میروی؛ همینطور پیاده و زیر آفتاب و گرمای بیخود تابستان و هدفون به گوش؛ عادی عادی!
یاد یک نفر میافتی و نفر بعدی که چند وقتی هست که میخواهی حالش را بپرسی و بعدی که پدرش فوت کرد و وقت نکردی مراسماش بروی و هر روز تسلیت را میاندازی به روز به بعد.
و بعد میبینی که چقدر آدمهایی که دوست داری زنگ بزنی و صدایشان را در حد یک سلام بشنوی و بگویی: نه فراموشت کردهام، نه مشکلی باهم داریم؛ فقط حوصله بیشتر حرفزدن را ندارم. مشکل از خودم است، همین که خوبی، خوبه. کافیه، خداحافظ.
و آن طرف خط هم یک لبخندی، بفهمد که طفلکی حواسش هست، حوصلهاش یکم خراب شده، مهم نیت است به قول منقول!