میگم ی مدتی اینجا زیادتر میومدم، یادته؟ میگه: نه خیلی، دیدی که حافظه ندارم. میگم: حافظه یا توجه. دماغ پیچ میده، میگه بذار واست بگم. میگه که آره، من حافظه‌ام اندازه ماهی قرمزه، گلی. منم همینم ولی به تو که میرسم قضیه فرق داره. ینی میشینم بالا پایین میکنم میبینم هرچی یادم بره، یادم نمیره هرچی میبینم به تو ربطی داره. این‌طوری بودم انگار، نیستم دیگه. میدونی فرق داره به اینکه یبار خودتو تو آینه نیگا کنی آخرش یا نه، سرسری هرچی دستت رسید، اتو زده نزده، گاو جویده، نجویده، شونه زده، نزده، عطر رو بگو. این بو پدرسگ پدر درمیاره. ینی اصن دنیای خودتو سیر میکنی با هدفون و فارغ یهو یچی میزنه زیر دماغت، تو صورتت، تو در، تو دیوار. هیی بخند.. هی بخند به این که سگ میشم ببینم این بو از کجا میاد؟ میدونی بو خاطره باهاش سخت جفت میشه. بیشتر گره میخوره به حسا. ینی بوی عطر حس میپاچه به وجودت یهو. میگفتم بی عطر و  بی هیچی بیرون رفتن فرق داره. هیچی ته دلت جیلیز ویلیز نکنه فرق داره با دقیقه دقیقه اش تفت خوردن و رنگ عوض کردن. سوسیس بندری عشقه به مولا. جیلیز و ویلیز میکنه، میرسه به وصال، بعدم عن میشه میرینی میره به امون خدا. میگه: عن به امون؟ باز داری دری وری میگی، الان باز کنده ات دود داده رفته به چشمات داری زر میزنی. میگم: نه دیگه. ببین قبلا هم گفتم بازم میگم. ما یک مرضی داریم. میگه: خدا همه ی مریضا رو شفا بده. میگم: اوکی، گوش بگیر. یک مرضی داریم. ویرمون لقه، لق میزنه. شل میشه. وا میشه. بعد که وا شد دیگه نمیگیره. میگه گه میخوری. میگم نه والا، اینقدر زور زدم ویرمو قبلا باز جوش بدم، نمیشه که. الانم ویرمون در مرزهای لق شدنه باز. لق که شده، وا نشده. دیدی همون شد که گفتم سرم میاد؟ گفت حالا چی؟ گفتم هیچی دیگه. گفت هیچی ینی چی؟ گفتم دیدی حال ندارم شدیم؟ شل شدیم چسبیدیم به تخت هرروز کله‌ی صبحی آدم کندنش نمیاد؟ پتو رو میکشی سرت که نیم ساعت سه ربع دیرتر باز برگردی تو چرخه گهی. میگه واسه چی؟ میگم: ها ماشالله، واسه چی؟ شما جهان‌بینی داری دنیا تا نوک بینی‌ته! ما نداریم. میبینیم یَک بیابون بی آب علف که سگ‌دو بزنی. بکنیم بره؟ میگه: ینی چی؟ میگم: دندون لقو، بکنیم بره؟ میگه: الکی که نیست، دندونم نیست که، یهو دیگه لقی‌ش هم درست شد. میگم: گه‌خوری دیگه؟ سرتو بکنی زیر برف به‌به به این دنیای سفید و قشنگ؟ میگه: نه پس! میگم: چایی بریزم. میگه من چای سبز میخورم. میگم...هیچی نمیگم. ولی لق شد. همونطور که گفتم بریم یدوری بزنیم پیاده، گفت من پیاده نمیام، ماشین داری بپاچ بریم، اون بارم لق شد. کون لق این دنیا که همه چیش لقه. آدماش، حساش. میدونی باتوام، دل آدم مثه گلس رو گوشی میمونه. هزار بار پرتش کن، بکوب زمین. چارتا خط شاید بیافته یا نیافته، ولی چیزیش نمیشه اونطور. یبار همینطور فِسس میوفته زمین ترک برمیداره. بعد توجه نمیکنی که. هی میگذره دوتا ضربه میخوره این ترک جا باز میکنه واسه خودش ریشه میزنه، سبز میکنه، درخت میشه ریشه هاش ترک، پخش میشه جا به جای دلت دیگه. گردو دیگه مگه میشه کندش. گردو سمه، خشک میکنه هرچی دورشه. این ترک هم مثه لق. اولش یکذره بگی نگی جا به جا میشه. ریشه میده جا باز میکنه میبینی ای بابا. میگه ساکت شدی. میگم به لقش که: میدونی، وای از لقی. وای از گردو. وای از گلس گوشی. میگه دیوونه شدی باز. میگم دیوونه هرچیش به هیچیش نمیخوره سرآخر دلش کف دستشه. میگه جای دل که کف دست نیست. میگم میدونم. لق‌تر میشه.