دوست را خود آدم انتخاب می‌کند. همین می‌شود که بستگی خونی نداری. می‌گویند خون، خون را می‌کشد، پر بی‌راه نمی‌گویند. همین می‌شود که خیلی از دوست‌ها می‌آیند، هستند یک مدت، آخرش هم می‌روند. بعضی‌شان بی‌شعورند، زیرپایت‌ را می‌کشند. بعضی‌شان تا خوبی خوبند و بعدش دشمن‌تر از دشمن. بعضی نامرند، بعضی خیلی مردند. بعضی صبورند و بعضی کم‌صبر. ولی از همه بدتر بی‌شعور ها هستند. بی‌شعورها آن‌هایی هستند که کارهایی می‌کنند که انگشت به دهن می‌مانی. کارهایی که انتظارش را نداری؛ اصلا نداری. بی‌شعورها معمولا جزو دوستان نزدیک آدم طبقه‌بندی می‌شوند. نه‌این‌که دوستان دور آدم بی‌شعور نباشند، نهه! بروز بی‌شعوری نیازمند این است که مورد بی‌شعور از یک حد به آدم نزدیک‌تر باشد. همین می‌شود که پای حرف آدم‌ها می‌نشینید، دوست دختر/پسر های قبلیشان یا همسر قبلیاشان یا فلان دوستت خیلی خیلی صمیمی‌شان بی‌شعور است و نه فروشنده‌ی سوپرمارکت سر محل که سلام و علیکی دارند. ظهور و بروز بی‌شعوری نیازمند این است که آدم انتظاراتش از یک نفر بالا برود. بعد یک روز می‌شود که روی یک نفر حساب دیگری باز می‌کنی. دقیقا از همان لحظه فرد پتانسیل ریدن در تمام باورها و دوستی و هرچیز خوب دیگری بین‌تان را پیدا می‌کند. این آپشن ریدن معمولا در دوستان جنس متفاوتان بیشتر نمود پیدا می‌کند. بدین صورت که باهرکسی بیشتر از یک حداقل "سلام؛ حالا دیگه برو گمشو حوصله‌ی قیافت رو ندارم"ای بیشتر مهربان باشید، یک توهم "طرف بر من کراش پنداری" بهش دست می‌دهد که منجر به یکی از دوحالت زیر میشود: یا از شما خوشش نمیاد که محل سگ هم نمی‌گذارد که هیچ! یا خوشش می‌آید مسئله ذکر شده من باب ریدن به دوستی را سرلوحه قرار می‌دهد در آخر که آن هم هیچ!
این وسط یک‌سری‌های انگشت‌شماری هم هستند که خیلی خوب‌اند. که کلی دوست‌داشتنی و کلی شبیه خانواده‌ی خود خود آدم هستند. که امتحانشان را پس داده‌اند. که خلاصه نریده‌اند. 
آمدم همین را بگویم که داشتن یک خواهر کوچک‌تر خیلی خوب است مخصوصا اگر خودت پیداش کنی!