میگی یک کیف بود؛ توش لپتاپ چپوندن؛ کتاب چپوندن توش هزار صفحه؛ شارژر، قاشق چنگال، یک خودکار، کاغذ. شاید گاهی چیزهای دیگر! 
میگی یک بند داشت. بندش خیلی سفت نبود، خیلی هم شل نبود. عادی عادی بود! بند دل کیف بود. کل وزن ها روش بود.
میگی غم چپوندن روش. دل‌تنگی چپوندن روش. دوستای رفته، دوستای خسته، خانواده دور، صاحب گم. یکم اپلای، یکم چیزای دیگه.
میگی بند دل کیف بود که اون شب پاره شد بس که سنگین بود رفتنا، ول شد وسط کوچه. که حس‌ش نبود و یکم زل زد به کیف و بعد خم شد که جمع کنه!
میگی باز بند دل کیف دوخته شد. باز جمع شد. 
میگی کی دیگه نشه دوخت؛ ول بمونه وسط کوچه!