ب الاخره تصمیم گرفتم که برات بنویسم، نه این که چیزی شده باشه ها؛ فقط دیدم داره دیر میشه. مادربزرگم این جمله "چه زود دیر میشود" را از یکجا شنیده؛ به اسم خودش جا زده، جملهی حکیمانه! ما هم خانوادگی گاهی نه قیصر میشناسیم و نه سواد داریم! ولی به رویش نمیآریم. اولها حتی تعریف هم میکردیم که "واعجبا که جملهی حکیمانهای!" و قند در دل آب و قند در دلمان آب که مادربزرگ و ذوق جمله حکیمانه! کم کم دیدیم که نه؛ باید "صفایی ندارد ارسطو شدن" را در دستور کار قرار بدهیم.
.
ه میشه همینطوری میشه وقتی برای تو مینویسم؛ دیدی چقدر بیربط بود؟ دیدی در و تخته رو با رودهی آهو بهم گره زدم؟ دیدی بقیه بلدن؟ برمیدارن روده رو نخ بخیه میکنن، تر و تمیز بخیه میزنن. ولی من که بلد نیستم؛ یجا زخم میشه بیخیالش میشم. دیرتر خوب میشه؛ جاش هم میمونه! بجاش دیگه اونجا جای زخمه! زخم بشه دیگه مهم نیست، رو جا، جا! جا به جا؛ بی جا! بی حوصله، بی خیال یکم نگاهش میکنم، بعد میرم تو بالکن؛ گلدون هارو یادته؟ از گلدون دوم یک آهو میچینم؛ میارمش تو آشپزخونه و شکمش رو سفره میکنم؛ روده اش رو برمیدارم. همونطور بیخیال که خب قبلا هم زخم شده دیگه، برمیدارم یک گره میزنم! شاید خونش بند بیاد.
.
ت و چی؟ هنوز هم تو باغتون درخت آلو دارید؟ هنوز میری بالکن که خرگوش بچینی؟ بعد همینطوری که میای خرگوش هارو بشوری و با پرکلرید اورانیوم ضدعفونی بکنیشون؛ یک مشت از آلبالو خشک های کنار تلفن برداری و وقتی داری آلبالو خشکه میخوری، بهش زنگ بزنی. با دهن پر پشت تلفن بخندی؛ بعد من بخنده به خندهی تو؛ تو بخندی به خنده های اون و شش ماه که آلبالو ها خیس بخورن و رسیده بشن گوشهی لپت؛ بخندی و ام و اد و همینطور بخندید الکی!
.
و قتی باشی؛ جلو جشم، واقعی، خب معلومه که بهتره! ولی بازم ندیدنت کلی توفیر داره با نبودنت! یک گوشه ای هستی دیگه! حیف کردم؟ من حیف کردم؟ شاید، ولی خورشید هم بی تقصیر نبود. هوا خیلی گرم بود. تابستون کلن فصل رفتنِه، پاییز اسمش بد در رفته! پاییز فقط میاد گندکاری های تابستون رو جمع کنه؛ درختا تابستون زرد میشن؛ برگاشون خسته میشه. خرگوشا میمیرن؛ گلدون های بالکن میخشکن؛ آهو ها هم میپلاسن! تا حالا فکر کردی پاییز چرا بارون میآید؟ میاد که بشوره، ببره این تابستون رو. تابستون میمونه سر دل زمین. کوه بری میبینی. چشمهای زمین خشک میشن، زمین غمباد میگیره تابستون، پاییز میشه میترکه، چشمههاش، چشمهاش! میدونی؛ همیشه همینه.
.
ا صن تا حالا فکر کردی پاییز چرا بارون میآید؟ میاد که بشوره ببره این تابستون رو، تابستون میمونه رو دل زمین، کوه بری میبینی، چشمهای زمین خشک میشن، زمین غمباد میگیره تابستون، پاییز که میاد میترکه، چشمههاش، چشمهاش! میدونی؛ همیشه همینه؛ یکی که میاد آخرش؛ باید همه گندکاری های قبلش رو جمع کنه! زورش رو میزنه؛ آخرش هم میشه آدم بده!
.
ز مستون و فکر زمستون! باید بیاد که یخ بزنه، بکشه این میکروب هارو! هرچی تابستون گند زده باید یخ بزنه! همچی که پرت بشه دور تر ها؛ یک ته یخ زده که همیشه پر چیزای فراموش شده است! اصن باید مهاجرت کنیم مثل همون قبلا ها! همون موقع که رفتیم از هیچآباد باهم همهچی رو بیاریم که نشد؛ سفرمون خورد به تابستون! چقدر گفتم لعنتی دست بجنبون! بخوریم به تابستون خراب میشه ها! پاشو دیگه، بدو... انتظار داشتم بگی الان بهار؛ خوابم میاد. بگی اسبابکشی داریم. بگی نیگا آلو قطره طلاهارو. برای همهشون خودمو آماده کرده بودم که بگم "نه؛ پاشو به تابستون نخوریم!" ولی تو...
.
"ت بریزی ها رو نگاه کن!" و تموم بهار رو نشستیم تبریزی هارو نگاه کردیم! این یدونه رو نخونده بودم؛ تبریزی ها آخه؟ سه ماه نشستیم بی آب، بی خوراک، بی جیره و مواجب و حتی بیمه که وقتی باد میاد یک حرکت عجیبی دارن آخه! خیلی تکون نمیخورن، ولی تکون میخورن! یک چی که نمیشه ازشون چشم برداشت؛ مثل خودت! هیپنوتیزم میگن بهش یا چی، نمیدونم! ولی خب ساعت هم اینطوری میشه وقتی منتظر بودم که خودت بیای! الان که فک میکنم همه چی، همیشه یک چی بوده که هیپنوتیزم ام میکرده؛ تو، ساعت انتظار برای تو، عکاس تو، صدای تو، تو، تو
.
و لی تو هم، تو، تو، تو ... توهم!
م ن
ی یادت
.
ن یست؟؟ نکنه یادت نباشه!؟ نکنه دیگه تو بالکن خرگوش نداشته باشی!؟ نکنه جاش لاکپشت کاشته باشی!؟ من از لاکپشت بدم میاد، خیلی آرومه! انگار هیچکاری نداره. آدم که زیاد عمر کنه همینه؛ لمس میشه! اینام که میبینی لمس هستن باورشون نمیشه شاید فردا رو نبینن! انگار هستن؛ همیشه؛ مثه لاکپشتها! لاکپشت نکاری تو بالکن! اصن هیچی نکار که نری تو بالکن! بالکن خطرناکه؛ سوز میاد سینه پهلو میکنی میوفتی گوشه خونه. بعد دیگه نه زنجبیل هست؛ نه لیمو ترش؛ نه قرص سرماخوردگی! فقط آنتیهیستامین داری تو اون کابینت بالایی. آب دماغت رو قطع میکنه؛ شاید دیگه اشک هم نریزی، شاید.
.
ی ک بار آخر تابستون شد؛ میرم لیست همهی داروخونه های شهر رو درمیارم، همهی آنتی هیستامین هاشون رو میخرم! بعد همه رو میریزم تو یک چاه! شاید اینطوری پاییز که شد چشمههای زمین آب ریزششون قطع بشه! اینطوری همه میفهمن مشکل از پاییز نیست و هرچی هست زیر سر تابستونه! اینطوری دیگه زمین قدر پاییز رو میدونه! مهرش رو رد نمیکنه؛ آبان و آذرش رو هم! تابستون که میشه، میشینه یک گوشه؛ چراغارو خاموش میکنه؛ تا سحر ستاره میشمره و منتظر میمونه! کارش همینه میشه تا پاییز بیاد که بهش بگه؛ بگه تابستون...
.
س رد بود. تابستون سرد بود. شایدم گرم بود، نمیدونم. من که سردم بودم؛ مثه زمین. ولی مثه زمین نبودم. من مثه پاییز بودم. تا اومدم؛ نیومده؛ ندیده؛ نشناخته همه چی شکست تو سر من! خواستم بگم بابا تقصیر من نیست که؛ تقصیر تابستونه همه چی! من اومدم بشورم؛ در و دیوار یک دستی بکشم؛ شیشه هارو تمیز کنم؛ اگه شد بعدش بمونم! بعد اومدی و منو دیدی و کلی گل و خاک و گفتی بیرون! هرچی خواستم داد بزنم به من چه؟ تابستون بود؛ نشد! خیلی سرد شد یهو! منم دستم رو کردم تو جیبام! صدام هم تو گلوم یخ زد! واسه همین بود که یکم خفه شدم؛ نفسام در نمیاومد! هیچی نگفتم و همه چی افتاد گردن من، مثه پاییز!
.
م ن نامه رو نوشتم که دیر نشه! که حیف نشه! خیلی دور، خیلی نزدیک رو دیدی؟ ندیدی برو ببین. نه که منم دیده باشم ها؛ نه! فقط اگه یک روزی باز همو دیدیم؛ تو برام داستان فیلم رو بگو؛ منم برات از داستان این نامه میگم؛ داستان خیلی ربط؛ خیلی بی ربط! راستی؛ چه خبرا؟ خوبی؟
.
ب ه تو از تو مینویسم؛ به تو ای همیشه در یاد