آسمون رو نگاه می‌کنم. یک ستاره است که تاحالا ندیده بودم‌ش! خیلی پرنوره! عجیبه که تا حالا نبوده؛ یا من بهش دقت نکرده بودم. ولی مهم نیست، مهم اینه که الان محوش شدم! و همین‌طور محورش شدم. ولی انگار یجای کار می‌لنگه. انگار ستاره نیست، خیلی داره چشمک می‌زنه. چشم‌هام رو می‌مالم که نکنه خیالاتی شدم؛ ولی نه! ستاره نیست، یک هواپیماست یا یک ماهواره! شاید یک ماهواره مخابراتی باشه که داره تصویر هزاران هزار ستاره رو برای آدما مخابره می‌کنه! ستاره‌هایی که ستاره نیستن؛ هواپیماهایی هستن پر از اون ستاره های الکی که ماهواره‌ها دارن مخابرشون می‌کنن! تصویر موجودات زمخت آهنی که از نزدیک دل آدم رو بهم میزنه ابهت مصنوعی‌شان؛ بی‌روح بودن‌ش. پیکره‌هایی که فقط از دور، خیلی خیلی دور، شبیه ستاره میشن.
ماه‌واره، شبیه ماه؛ ولی فقط شبیه و نه خود ماه! ستاره‌ها نباید یهو هواپیما بشن. ستاره‌ها نباید ماهواره بشن! شاید آدم هیچ وقت تو زندگی‌ش نباید محور ستاره‌ها بشه که بفهمه کدوم ها ستاره هستن و کدوم ها نه! باید بذاری همه برات همون ستاره بمونن، حتی الکی. باید خودتو بزنی اون راه شیری. شاید هم باید فکر کنی که اصلا ستاره‌ای نیست. همه اون نقطه‌های زیبای تو آسمون مصنوعی هستن. نمی‌دونم؛ یعنی گیج شدم؛ آخه وقتی که ستاره جلو چشمات کم‌کم میشه ماه‌واره و نه حتی ستاره‌واره؛ آدم گیج میشه و سکندری میخوره و میافته تو حوض نقاشی. حوضی که ستاره‎هاش چشمک نمی‌زنن! حوضی که نقاشش خیلی ساده بوده! یک حوض با رنگ سیاه که روش با رنگ زرد و سفید پر نقطه است و اسمش میشه "آسمون شب!" حوضی که هرچی نگاهش کنی هیچیش عوض نمی‌شه! حوضی که خوبه؛ خیلی خوب‌تر از آسمون واقعی!