مرگ خیلی ساده‌س، زیادی ساده‌س. یکی که امروز هست، فردا نیست؛ همین! فردا دیگه اتاقش خالیه. لباس هاش بی‌استفاده می‌مونن. صداش و عکساشو تو گوشیت داری و حسودیت میشه به رم گوشیت، به دی‌وی‌دی هایی که فرق بین فیلم و واقعیت رو نمی‌دونن و دلشون خوشه که پر از خالین. پر از یک مشت خاطره. به همین راحتی تو می‌مونی و یک دنیایی که یک لایه خاطره پاشیدن به خیلی جاهاش. پاک هم نمی‌شه. حالا هرچیم زور بزنی. هرچی دوباره و سه باره بشوری. هرچی هم با "خدا بیامرزه" و "مرگ حقه" بسابی و بخواهی گرت خاطره رو پاک کنی، نمی‌شه. خاطره نفوذ می‌کنه. میره تا مغز استخون آدم. از کف پارک و خیابون می‌گذره و میره تا سفره های آب زیرزمینی. میره تا خورشید؛ تا ماه. فقط کافیه یکبار به گرد و قلنبگی ماه تو شب چارده خندیده باشی؛ بعدش دیگه ماه خیلی خاکستری تر میشه. خیلی شکسته میشه؛ خیلی پیر میشه. خیلی تند حلال میشه. و بعدش خیلی دیر دوباره قرص میشه. خیلی طول می‌کشه که آدم دوباره قرص بشه؛ محکم بشه. 
حالا هرچی "تسلیت"؛ هرچی ازین چیزا...که چی؟ برمی‌گرده؟ خاطره هاش پاک می‌شه؟ و هیچ کاری نمی‌تونی بکنی جز صبر، بجز اینکه بذاری زمان بگذره و آهسته آهسته فراموشی بیاد و کارشو بکنه...که بهترین هدیه واقعا فراموشیست...

-دانیال