۱۸ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

قایم موشک

گفتی چشم بگذار،تا ده بشمار، من می‌روم...
نگذاشتم تمام کنی حرفت را از ذوق پیدا کردن دوباره ات! از اشتیاق برای تکراری که هیچ‌گاه تکراری نمی‌شد!
یک، دو، سه، چهار...تا ده شمردم و چشمانم را باز کردم! گشتم که پیدات کنم، مانند بار اولی که پیدایت کردم. گشتم، گشتم، گشتم...نبودی!
باورم نمی‌شود...آخر همان روز قول دادی که گم نشوی، قول دادی که باشی، قول دادی...باورم نمی‌شود، دوباره شمردم، سه باره، چهارباره...هنوز هم می‌شمارم، هنوز هم می‌گردم.
گاهی؛ بین شمردن هفت و هشت، فکر میکنم شاید حرفت را تمام کردی...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میرزا

سکوــــــــــت‍ــــــــــــ

"آخ" علامت درد است.
"آه" علامت حسرت.
سکوت علامت چیست؟ چشمان بی‌روح، خنده های از ته ناکجا‌آباد، بغض هایی مثل رگبار بهاره...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میرزا

همراه اول، وسط و آخر!

مشترک عزیز هویج چه رنگی است؟
1)یشمی خال‌خالی پشمی!
2) نارنجی
3) گزینه 4 صحیح است!
با فرستادن جواب به 1020151515 ی ماشین "خوفونت-انگیز" میدیم همینطوری بدون قرعه‌کشی، به خاک گلدون قسم! :|

واقعا این قضیه جای پیگیری نداره؟ این داستانی که اپراتور ها دارن در میارن حقوق مشتری ها رو ضایع نمی‌کنه؟ والا من که ذله شدم! :|

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میرزا

زندگی آدم یهو می‌ریزه انگار...

امروز برا اولین بار پروفایل یکی رو که تازه فوت کرده رو دیدم...یکی که اصنم نمی‌شناختمش...

هنوز اکثر کسایی که هستن(مثل همین آدم) جوونن و این قضیه زیاد نیست ولی...ی روزی میشه که کلی پروفایل هست که آخرین عکسشونو پارسال آپلود کردن...

که دیگه نیستن...

که فیسبوک احتمالن می‌خواد که ریپورت کنیم مرده هارو...

که احتمالن ی وارنینگ بفرسته براش که: "میگن مردی انگار...اگه این فلان لینکو نری یا فلان کارو نکنی، که ما مطمئن شیم زنده‌ایی...تا n روز دیگه دی‌اکتیوت میکنیم و بعدش دیلیت!...

ولی زهی‌خیال‌باطل که این آدم چن‌وقتی هست که shift+del شده...

دیگه صداش نیست، حالا به درک که میخوای cmهاشو پاک کنی...

که دیگه صورتش نیست، به جهنم که میخوای پروف پیکشو دیفالت کنی...

که چقد ما هی حسرت بخوریم که..."شت...ی ده سالی میشد که این آدمو از نزدیک ندیدم..."

که چقد الکی فک میکنیم که آدما هستن دورمون...تا همیشه...و بعدش یهو، ی‌روزی دیگه...پووف...تموم!

مرگ چیزه عجیبیه...

بعدش حسرت این می‌مونه که...کاش اون‌موقع صداشو می‌شنیدم بیشتر...که ی بار دیگه می‌‌‌‌‌‌‌زدم پس گردنش مثلن...که ی‌بار دیگه با اون صدای مزخرفش می‌زد زیر آواز...

اون جا-خالی یی که دیگه پر نمی‌شه...ممکنه کم‌رنگ شه یا فک کنیم یادمون رفته ولی...بازم خالیه...خالیِ خالیِ خالی...

خیلی از آدمای دورمون مثه بلاک‌های بازیِ جِنگا می‌مونن...کوچیکن انگار...مثه بقین انگار ولی...وقتی می‌کِشَنِشون بیرون...زندگی آدم یهو می‌ریزه انگار...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا

آبی یا قرمز؟کل‌کل رو عشقه...

 من از بچگی برای هر نوع شعبده بازی، حالا هرچقدم ساده بود، ذوق مرگ می‌شدم. مهم نبود که تردستی غیب کردن یک سکه پشت گوشم بود، یا غیب کردن مجسمه آزادی یا رد شدن از دیوار چین. اسم شعبده که می‌آمد؛ چشمام برق می‌زدند و می‌زنند از ذوق.از طرفی اصلی جهان شمولی وجود دارد. اینکه همیشه عده ای هستند که باید به هر نحو نشان بدهند که "بلدم، بلدم" و خیلی باهوشم و اینا! این عده‌ی همیشه حاضر در صحنه، سریعا اقدام به افشا کردن راز بزرگ شعبده‌باز کرده و بزم من رو کور می‌کردند. "دستش را نگاه کن" "توی جیب کتش" و کذا.
این آدم های بی‌ذوق، همین وظیفه خطیر را در مورد شهرآورد هم ایفا می‌کنند. انگار گند نزنند به هر چیز، روزشان شب نمی‌شود! فردای شهرآورد، گرم کل‌کل هستی که "ده نفره" "گل دقیقه نود که گل نیست" و اینها که ناگهان علامه‌ی دهر در افق ظاهر می‌شود. با لبخندی که داد می‌زند "این ها کی می‌خواهن بزرگ بشن واقعا؟" بسمت بحث می‌آیند و سلام نکرده شروع می‌کنند که افاضه فضل. "دوستان این دربی که دیدن ندارد، همش از قبل تعیین شده است، سیاسی است بازی. تبانی کرده اند. اصلا از همان اول معلوم بود پرسپولیس می‌برد" و قصه می‌بافند و بحث سیاسی-ورزشی تفت می‌دهند، آن سرش ناپیدا.
حالا تبانی باشد یا نه. حالا شعبده‌باز کلکش فلان باشد یا نباشد. واقعا مهم است؟ مگر هدف فوتبال دیدن سرگرمی نیست؟ مگر لذت بردن از خود بازی نیست؟ کُرکُری خواندن های دربی را با چی می‎شود عوض کرد واقعا؟ کیف نمی‌دهد در جواب "هیس...ششتایی ها حرف نمی‌زنند" بگویی "برو لنگتو را بشور!!!"
گاهی هدف اصلی را فراموش می‌کنیم! سخت نکنیم همه چیز را! فوتبالمان را ببینیم، تخمه بشکنیم،پوستش را فوت کنیم وسط فرش، هوارمان را بزنیم، کیفمان را بکنیم...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا

مذاکــــــــــ(سالیان دراز)ــــــــــــــــــــرات

سال ها دل طلب جام جم از ما میکرد    رفع تعلیق ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف اسلو و ژنو بیرون است       طلب از خانم اشتون لبِ دریا می‌کرد

پیشنویسی برِ پیرِ ظُرُفی بردم دوش       کو به تاییدِ نظر حلّ توافق می‌کرد

دیدمش خرم و خندان، تبلت وایو به دست     

و‌اندر آن آینه صد گونه توییت ها می‌کرد

گفتم: «این توافق کوفتی کی دهد نتیجه ظریف؟»      گفت: «آن روز ، نه این روز،  چه می‌دانم، درد» :|
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا

ژن های پیت نفت

-تخمه می‌خوری؟
-نه، ممنون.
-میوه چی؟ انار دان‌شده هم داریم.
-انار، معلومه دیگه. بلی.
مگر می‌شود من دست رد به سینه‌ی یک کاسه انار دان شده بزنم. سرخ باشد که چه بهتر. گلپر داشته باشد و ملس که دیگر نور علی نور است. حال اگر یک شب پاییزی باشد و با خانواده، دور کرسی هم باشد که دیگر هیچ. عجیب مزه داد همه چیز آن شب. مزه داد کله پاچه آخر شب. سنگین بود یک ذره. می‌گرفت چربیش آدم را؛ ولی چسبید. یک استکان چای دور کرسی مزه ای دیگری دارد. میوه‌ها هم انگار چیز دیگری می‌شوند، خیار که می‌خوری مزه ی موز می‌دهد زیر زبان آدم. ولی انار  همیشه همان انار است لامصب! 
شومینه چوب‌سوز هم بود. یکم بوی آتش هیزم پیچیده بود در اتاقکمان. یک علاالدین هم بود. علاالدین مثل گاز پیکنیکی است، فقط نسخه‌ی نفت‌سوزش! آب را برای چای روی علاالدین گذاشتیم جوش بیاید. چای را دم کردیم. چای‌کیسه مزه نمی‌دهد انصافن. چای باید دم بشود، با کمی هل یا دارچین، قند پهلو، در استکان کمر باریک! بعد بریزی در نعلبکی، دوبار، خیلی داغ بود سه‌بار، فوت کنی. قند را بگذاری گوشه ای لپت و بعد با صدا هوورت بکشی! تلویزیون بود، ولی خاموش بود! جایش رادیو نمایشنامه می‌خواند. ازین اسم ‌های خارجی که قربان صدقه ی هم می‌روند دم‌به‌دم! اینقد پیچاندیم پیچ رادیو را تا شبکه‌ایی پیدا کردیم که اخبار بگوید. پدر جان اخبار خونشان کم شده بود خب!
کم‌کم خوابمان گرفت. اینترنت که نباشد آدمی‌زاد چشم هایش سنگین می‌شود سر شب. شما کله‌پاچه را هم وارد معادلات کنید. طبیعی است ذیگر. چراغ ها را خاموش کردند و من ماندم و یک چراغ گردسوز. شبیه فانوس است گردسوز، ازین ها که رویش یک ناصرالدین شاه با سبیل بناگوش در رفته دارد اصولن. کمی کتاب خواندم و بعد من هم خوابیدم.
کرسی، چای قند پهلو، استکان کمر باریک، علاالدین، گردسوز، رادیو هم حتی. این‌ها برای من و بقیه دهه هفتادی نباید معنای خاصی داشته باشد. ما که زبان باز کردیم گفتیم "تولیزیون". (کودکانه خوانده شود) زمستان ها یا شوفاژ داشتیم یا بخاری گازی. ولی باز هم عالمی دارد برایمان دور کرسی نشستن. حال می‌دهد کشتی گرفتن برای روشن کردن علاالدین و هم‌زمان تیکه‌های پدرجان را تحمل کردن که "دانشجوی مملکت چراغ بلد نیست روشن کنه، آتیش نزنی خونه رو!"
پدر و مادر هایمان خاطره دارند، آن ها کیف کنند منطقیست. آخر من چرا؟ آخر نسل ما چرا؟ من رو چه به کیف کردن با پیت نفت وقتی بخاریمان برقیست، کولرمان برقیست. جدیدن که دیگر گوشت‌کوب برقی هم آمده است و سطل‌آشغال ها هم دوشاخه دار شده‌اند.
 عجیبست ولی...نوستالژی هم ارثی است انگار. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میرزا

رفتن

"رفتن" صدا دارد، صدای بسته شدن در، صدای کفش، صدای آهنگ ها پر خاطره...
"رفتن" دما دارد، سرد است، سوزی است که از لای در میآید داخل خانه و بعد در بسته می‌شود، دستکش خیس بعد برف‌بازیست...
"رفتن" رنگ دارد، گاهی مشکیست، گاهی خاکستری...گاهی نبود چارقدیست، سبز، آبی ، قرمز...
"رفتن" مزه دارد، مزه بی میلی، مزه ی حاضری های پشت سر هم، مزه فست‌فود...
"رفتن" شکل ندارد اما...مثل مه است! همان خاکستری...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا