چندروزی هست که #freeSadegh را همهجای توییتر میبینم. چند روزی میشود که قسمت خوبی از صحبتهایم به صادق میگذرد؛ نه به شخص که به مفهوم صادقها.
و البته به این فکر میکنم که در تاریخ کم ندیدهایم که سر تا پای یک داستان فضاسازی رسانهای و جو و دروغ باشد. شاید هم نباشد که این چندساله برعکسش را بسیار بیشتر دیدهایم.
دروغ هست یا نیست، حق مردم سکوت رسانه و مسئولین و همه نیست. یک آدم دارد میمیمیرد، به همین سادگی. به همین سختی. به همین بغض. از گشنگی دارد جان میدهد، حرفش هم چیز عجیبی نیست، میگوید جاندلش را غیرقانونی در قفس کرده اند. میگوید وکیل نداشته است. خیلی چیزها میگوید. من اصل حرفم این است که اگر دروغ میگوید که آن قوهی قضاییه با آن همه کبکبه و دبدبه و عرض و طول سخنگو ندارد؟ آن اطلاعات کجا سخنگو ندارد؟ همه لال شدهاند؟ مردم حق فهمیدن این را هم ندارد که اگر دروغ میگویی، بمان و بپوس؛ ولی اگر راست میگویی...
ولی اگر راست میگویی خاک بر سر ما، خاک بر سر نسل ما. خاک بر سر گریه کردن بجای درس گرفتن. خاک بر سر تمام آن هشتگ ها.
اگر دروغ میگوید که بگویید، سکوت نه پر از ناگفته است اینجا، نه علامت رضایت. سکوتتان بی حرفیست. بغض دارد هوا، بغض دارد این وضع.
آدم موجود عجیبیست بغض میکند تا بترکد، هوا بغض دارد، بغض علی، بغض آرش، بغض آن یکی و آن دیگری و همه.
اگر چیزی هست بگویید ماهم بغضمان رو قورت بدهیم.
.
.
.
ی غمی تو این هوا هست، که آدم دلش میخواد بمیره" چقدر حال هیچکدوم ما خوب نیست امروز.. من، تو، او، ما.. همینطور بگیر بیا تا آخر.