میرزا هم انتگرال دوگانه میفهمد؛ هم زبان انگلیسی؛ هم فرسنگ فرسنگ فرق بین دست پخت مادر و ساندویچی سر کوچه. میرزا کمی هم احترام نمک حالیاش میشود و از نمکدان شکنی پرهیز دارد. احترام به دیگران هم میفهمد؛ هم قدردانی؛ هم عرق ملی؛ هم هزار چیز دیگر که تو خود حدیث مفصل بخوان.
میرزا بعضی چیزها را نمیفهمد. میرزا مست به محراب رفتن و سبحه به دست به میخانه رفتن را نمیفهمد. میرزا پیرهن عثمان (؟) را علم کردن را نمیفهمد. میرزا علامت سوال قبلی را نمیفهمد. میرزا به اسم کسی که همه چیزش را داده است برای وطن و دینش، شعار دادن را نمیفهمد. جلوی خانهی ملت جمع شدن را نمیفهمد. سبز سید علم کردن را علم رای آوردن کردن را هم نمیفهمد چون بشقاب خالی برای آن یار سفر کرده سر میز کاری دولت و "اللهم عجل..." و کاروان کاروان "من عزیز کردهی خدا ام" و کلمهی "پاکدستی" را نمیفهمد.
میرزا بعضی چیز ها را هم قبلا نمیفهمید ولی خودش را فی الحال الی یوم القیامه به فهمیدن میزند، زشت است انگار، "نفهمیده" میشوی در انظار عموم. بعد چون "رهبر ما" بودن خوب است؛ خب فمیده بودن هم خوب است به همان فرمان! میرزا الکی مثلا جوزدگی را میفهمد. همه یکهو عاشق فلان خواننده شدن را میفهمد به مسئولیت ملک الموت (مده ضله). متن قلمبه در رسای شهید را میفهمد از کسانی که پایش بیافتد زیر تابوت شهید هم میکشند،swag. میرزا نگرانی برای دریاچه ارومیه را میفهمد توی وان آب آشامیدنی حمام! مسئله بیکاری جوانان را در تلویزیونهای خارجی (خود تلویزیون، سونی مثلا) دنبال کردن را هم میفهمد.
تنها چیزی که میرزا نمیفهمد این مشتقات آب کرفس است، هم بد مزه است، هم زشت است، هم حیف آب پرتقال که با این قاطی بشود! آب پرتقال حرمت دارد، نشان مخصوص حاکم بزرگ میتیکومان، خم بشوید، شانس بیاورید فقط ماچ کنید! تبرکه، کادوش کنم؟ مبارکه!
میرزا هم خودش را میزند، هم غریبه، هم آشنا، سبک دعوا ندارد؛ یکهویی میترکد، بعد که آرام تر شد، زیر لب برای خودش شعر زمزمه میکند:
زاهدا من که خراباتی و مستم به تو چه ؟
ساغر و باده بود بر سر دستم به تو چه ؟
تو اگر گوشه ی محراب نشستی صنمی گفت چرا ؟
من اگر گوشه ی میخانه نشستم به تو چه ؟
آتش دوزخ اگر قصد تو و ما بکند
تو که خشکی چه به من ، من که تر هستم به تو چه ؟