میدانی؛ حسی بدیست. گاهی که برنامهای نداری، خستهای، آنتنات به هم ریخته است و برفکی شدهای؛ خاموشی؛ یک موجود اضافه بشوی که افتاده است گوشهی هال. وقت هایی هم که روشنی و برنامه داری؛ همه نگاهت کنند، خیرهات بشوند، ولی دیده نشوی!
میدانی، حس بدیست کنترلت در دست هرکسی باشد، که بتواند بیاد، روشنت کند، نگاهت کند، حالش را داشت بخندد، نداشت بزند یک کانال دیگر، گریه کند؛ بعد هم که کارش تمام شد، خاموشت کند، برود به زندگیاش برسد.
حس بدیست که هرکس انتظار داشته باشد که همیشه، هر ساعت از هر روز، برنامهی مورد علاقهاش را پخش کنی!
میدانی؛ تلویزیون بودن حس بدیست!