خاطرات.
گذشته.
دریاچه‌ی یخ‌زده.

نمی‌دونم دقیقا کی بود؛ ابتدایی فک کنم. توی کتاب علوم بود احتمالا. تو کتاب علوم خودم چیزای جالبی نبود، ولی توی کتاب علوم بقیه خیلی چیزای جالبی بود. جالبیش "کتاب" نبود، "بقیش" بود. البته جالب ها معمولا توش نبود، بین صفحاتش بود. گاهی هم توش کشوی معلم. دستم کج بود. کج جالبی بود. برای جالب ها کج بود یعنی. ولی خب تو کتاب درسی همیشه کسل‌کننده بود.

- توی کتاب درسی هم مگه میشه چیز جالب باشه آخه؟
- آره میشه.
-مثلا؟
- مثلا همین کتاب عربی! صرف فعل "کان" جالب نبود؟
- هووم...قبول نیست؛ ابتدایی رو میگم.

الان که فکر می‌کنم؛تک و توک؛ بود. چیزای جالبی بود. تاریخ همیشه برای من جالب بود. این‌که درسی داریم درباره خاطرات. درسی درباره‌ی چیزهای که تمام شده است. گذشته است. بهرام هایی که گور می‌گرفتند همه عمر و الان ته گوری هستند؛ تنها. اصلا گور بهرام‌گور کجاست؟ اصلا از کجا معلوم گور می‌گرفته است؟ شاید سر کلاس تاریخ مکتب‌خانه‌شان؛ "گور به گور" صدایش می‌کردند؟ البته کلا تاریخ "از کجا معلوم؟" هاست، ولی با همین "از کجا"ها همیشه قسمت شگفتم، طوری زده می‌شد که نمی‌تونست رو پاهاش بلند بشه. شگفت‌زده ی تاریخ بی تغییر. شگفت زده ی مجموعه خاطرات ملت ها. تاریخ، انتگرال خاطرات آدم هاست. 
علوم هم جالب بود؛ هم لای صفحاتش؛ هم توی صفحاتش؛گاهی البته. یادم هست توی یک صفحه‌ای درباره‌ی دریاچه ها نوشته بود. که زمستان های سرد که یخ می‌زنند چه می‌شود. می‌دانم عجیب است "دریاچه ی یخ‌زده". قدیم ها گویا نه دریاچه ها خشک می‌شده است، نه هوا همیشه اینقدر گرم بوده است. هم آب بوده و هم هوا سرد. نوشته بود دریاچه ها از رویشان یخ می‌زند، از رو می‌میرند. از رو تمام . ولی آن زیر اوضاع طور دیگریست؛ ماهی ها ته دریاچه دارند زندگی می‌کنند. ته ته همچیز عادیست. همه چیز مثله روز های پاییزی.
زمان که می‌گذرد، آدم برفی کم کم آب می‌شود، از پایین، وسط، بالا. ریشه‌ی اصطلاح "طرف ذره ذره آب شد"  فکر کنم از آب‌شدن آدم برفی هاست. آدم برفیها همیشه یک‌طور آب می‌شوند. کافیست یک سر سوزن دقت کنی. همان طور که آب می‌شوند، هویج دماغشان می‌افتد. زغال چشماشون سیاه می‌کنه پلکهاشون رو.
داستان گریه و ریمل.
آدم‌برفی و گریه و ریمل.
آدم برفی و گریه و ریمل و خنده. خنده ایی که با لوبیا چشم‌بلبلی درست شده. آدم برفی دور چشماش سیاه شده از گریه؛ دماغ نداره؛ ولی تا آخر می‌لبخنده. حتی وقتی که یک کپه برف شل و رو به موت شده  هم، می‌لبخنده. همیشه جالب بود برایم لبخندیدنِ آدم برفی.

- به چی می‌خندی؟
- :)
- به آب شدنت می‌خندی، به ذره ذره آب شدنت؟ به اینکه کاری نمی‌تونی بکنی؟ 
- :) 
- به ذره ذره آب شدن بقیه؟ به این‌که حتی خبر ندارند که دارند آب می‌شوند؛ که کاری هم از دستشان بر نمی‌آید جز لبخند؟ خوب به چه می‌خندی لامصب! 
- :)
- :)

می‌گویند زمان که می‌گذرد؛ خاطرات آدم کم‌کم یادش می‌رود. ذره ذره محو می‌شود. می‌گویندخاطرات می‌میرند؛ زمان قاتل خاطره هاست. این‌ها دروغ نمی‌گویند ها، نمی‌فهمند. این ها از آینده آمده اند انگار. از آینده ایی که نه دیگر دریاچه‌ایی هست و نه هوای سردی. از آینده‌ی چهارفصل_پاییز.

لبخند با خنده فرق دارد، خیلی هم فرق دارد. لبخند خیلی هم بیشتر است. خنده کم پیدا می‌شود. نایاب است مثل دل‌ شاد، مثله خیال راحت.
وقتی خودش فرق دارد، فعلش هم فرق دارد. فعل "لبخند" باید کوتاه باشد. مثله خودش. "لبخند زدن" خیلی طولانیست. گفتنش بیشتر از اکثر لبخندهایمان طول می‌کشد.عجیب نیست که برای لبخند فعل کوتاه نداشته باشیم؟ لبخندیدن را مصدر می‌کنیم، صرفش با شما.

زمان که می‌گذرد خاطرات آدم یخ می‌زند. اما از رو؛ مثل دریاچه. رویش می‌شود راه رفت، بازی کرد، به نظر سفت می‌آید. هرچه هم که می‌گذرد سفت تر می‌شود. اما آن ته؛ بعد از چند متر یخ؛ بستگی به زمانش دارد؛ هنوز خاطرات در جریان است. هنوز زنده هستند، خاطرات زیر یک لایه یخ. یخ زمان.هرچه می‌گذرد؛ دریاچه بزرگ تر می‌شود و عمیق تر. 
سرباز ها نباید روی پل رژه بروند. انگار خطرناک است. انگار تشدید می‌شود و پل را نابود می‌کند. سرباز ها رژه نروید؛ با شما هستم، شما هم رژه نروید. یخ دریاچه خاطرات خیلی هم محکم تیست. از پل که محکم تر نیست. آهنگ ها، عکس ها، فیلم‌ها؛ یادگاری ها، با شما هستم؛ رژه نروید. آرام راه بروید، حواستان به یخ دریاچه باشد. حواستان به آدم‌برفی هم باشد. بگذارید همانطور آهسته آهسته آب شود. همان طور خندان. شک دارم، یعنی، آدم برفی ها حتی وقتی غرق می‌شوند هم، می‌خندند؟

کنار دریاچه ها در زمستان؛ کنار تابلوی "شنا ممنوع" باید چند تابلوی دیگری هم بزنند. 
" به آدم برفی خندان روی دریاچه نزدیک نشوید؛ خطر خاطرات اعماق دریاچه"