یک پیراشکیفروشی سر میدان نزدیک خانهی قدیم ما بود. پیراشکیهای کِرِم دار خوبی داشت. قیمت خوب، اندازه مناسب، کیفیت عالی! مثل کارتون ها! تام جری اینها یعنی. چه کرمی داشت لامصب!! طوری خوب که عادت شده بود. روزی نبود که در راه خانه، گرسنه به اندازهی یک روز شیطنت مدرسه، یک پیراشکی نخورم! بزرگ شدم. خانه مان عوض شد. مدتی پیش دوباره راهم به آن میدان و آن مغازه افتاد. چشمان برق میزد. دهانم آب افتاده بود از شوق پیراشکی ها. بیقواره شد بودند عزیزانم. کِرِم هایشان هم دیگر آنطور با قوام و خوش طعم نبود. قلبم شکست اصلا! معده ام فحش میداد به هرچه که این بلا را سر پیراشکی ها آورده بود. "خدا لعنت کند پهنای باند اینترنت را...". ترجمه قار و قورر شکمم بود. من هم نفهمیدم ربطش را. ولی انتظاری نیست. در شوک بود شکمم. عزیز از دست داده بود بندهخدا. اینطور ناگهان پیراشکی هایش، لنگه کفش های سرخکرده شده بودند خب! حق داشت طفلکی...
آدم ها هم کمی تا قسمتی پیراشکی هستند. نه به خوبی پیراشکی اما قابل مقایسه. هرکس پیراشکی درون دارد. گاهی کمکم عوض میشوند و حواست نیست. گاهی ناگهانی و یکشبه. مهم نیست خیلی روند تغییر. مهم وقتی است که "دوزاریت میوفته". که آن پیراشکی ذرون خوش طعم و خوش بو، شده کپه خمیری سرخ کرده. بیات و چرب که مزه اش میماسد روی زبان. دوست داری فحش بدهی به...به....هرچی! هرچه دم دستت میآید. از پهنای باند اینترنت تا پهنای پل سید خندان! تا پهنای لبخند آن موجودات پهنی که هر روز بر پهنایشان افزوده میشود به قیمت محو شدن دیگران. بی ربط فحش میدهی اصلا. دوست داری فحش بدهی به درز های دیوار. پیراشکیت بوده خب. خوب بوده خب، دوست داشتی پیراشکیت را.
پیراشکی کسی میشوید، حواستان باشد. پیراشکی شدن مسئولیت دارد! الکی نیست که روزی، یکهو بگویید: "من دیگه میخوام ساقه طلائی باشم!". پیراشکی میشوید، بشوید، ملالی نیست؛ اما پیراشکی با معرفتی باشید. سرد نشوید، بیات نشوید، از دهن نیافتید لطفا!