و بیرحمانهترینِ این دنیا مفهوم تمام شدن است. تمام شدن جدای اینکه چه چیز تمام میشود یا برای چه تمام میشود دردناک است. ترسناک است و ناک است و ناک است.
***
چند سال پیش فرندز را شروع کردم. شخصیت سازی قوی داشت. جویی شکم و زیر شکم و به صورت صعودی هرچه معروفتر، احمقتر! چندلری که همه چیز را به مسخره میگیرد و تیکه هایش تمامی ندارد و کم کم میفهمی کودکی را گذرانده که کوچکترین تاثیرش شاید همین مکانیسم دفاعی میتوانسته باشد. دکتر راس و مونیکای منضبط و ریچل خوش رنگ و فیبی عجیب! به همراه آدمهایی که میایند و میروند. تا سیزن 6دیدم و قطعش کردم.
در جواب "فرندز دیدهای؟" هم تا سیزن شیش و واقعا دیگه جالب نبود و شما چقدر آب و تاب میدهید.
چند ده روز قبل دوباره فرندز را شروع کردم. به لطف یکی از عزیزان که میدید و تعریف میکرد و میخندید و عشق میکرد و دیدهاید کسانی که خوشگل غذا میخورند و سر اشتها میآورند؟ خوشگل سریال میدید و من هم دیدم به دیدنش!
7 و 8 و 9 و هر روز دوست تر با فرندز، 10 را روی گوشی دیدم، توی مترو، توی تاکسی، سر کلاس، سر کار! هرجا که میشد! گره خورده بودیم و هفته پیش قسمت آخر را دیدم.
***
امشب توییتر را چک میکردم. توییت علی را دیدیم که "اگر فکر میکردم برای یک نفر مهم بود درش رو تخته نمیکردم." من هم رفتم و پستهای چند ماه گذشتهاش را خواندم. یادم میآید خودم هم وقتی گفتم میخواهم میرزا را تعطیل کنم، بیشترین تعداد کامنت و پیام را داشتم. آدمهای سر قبر و حتما در مراسم ختم شرکت کنی هستیم.
***
پدرم یک دوست دارد که حدودا هشتاد سالش میشود. دوستش دارم. زیاد. مثل یک پدربزرگ. پدربزرگی که هیچوقت نداشتهام. نوروز دوسال پیش به کما رفت. گریه کردم. به این فکر میکردم که دیگر نمیبینمش. که کاش کاش بیشتر پیشش میرفتم. که تمام شد. که تمام شدنش گریهام را درآورده بود. که بخیر گذشت. شش ماهی میشود که نیم ساعت هم بهش یک سر نزدم. چون هست.
***
سریال باشد یا وبلاگ یا آدمهایی که دوستشان داری. تمام شدن جنسش یکیست. حسرت لحظههایی است که طی کردی. تجربههایی که میتوانست غنیتر باشد. بهتر باشد، شیرین تر باشد و بیشتر باشد و "تر" های دیگر! تمام شدن با حسرت گره خورده است؛ همین هم اینقدر تلخش میکند. شاید برای همین هم هست که آدم ها به یک شماره تلفن، یک عکس گاهی حتی یک خاطره راضی هستند. آدم ها به خودشان زور میگن و تو مغز خودشون فرو میکنن که شاید، شاید دوباره. که حسرت تمام لحظههای از دست داده را نخورند. که شاید شانس دوباره.
***
آدم ها با شایدها زندهن.