سال یک دانشگاه، ترم یک دانشگاه، متروی دانشگاه، شریف!
یک گوشی سونی اریکسون Arc S که چند سالی میشود رفته است. دزدیند. گشتم دنبالش؛ شکایت کردم؛ صدایم به جایی نرسید. بماند.
قاب داشت، محافظ طور! دورش را میگرفت که ضربه نخورد. به گوشی محروم حسودیم میشد کم و بیش. محافظ داشت؛ نداشتیم هیچوقت. همه ضربه ها رو کامل خوردیم؛ بماند.
برچسب داشت. این یک مورد را ماهم داشتیم. رتبه برچسب ترین بود آن دوران. دلم به حالمان میسوخت. که با اشارهی انگشت میگفتیم: اون (ضمیسیر اشاره به گلدان، اجسام و برچسبها) رتبه فلان است. بماند.
برچسب خودم را چندسالی است کندهام کم و بیش! گاهی شوآفی بکنیم پی عشق و حال که چیزی هم نمانده است برای شوآف. بماند.
ترم یک، برچسب خودم سفت سرجایش بود، برچسب محافظ گوشیم را کندم. چسباندم سقف ورودی جنوبی ایستگاه. همان که مجهز به فلافلی نسبتا جدید التاسیسی است که چقدر خاطره داریم؛ بماند.
سال چهار دانشگاه، ترم هشت دانشگاه، متروی دانشگاه، شریف!
چهار سال برچسب بود و گاهی سفتاش میکردم. امروز نبود. نماند.
خیلی چیزها بودند و نیستند و بودنشان آدم را عادت میدهد. بماند.
دلمان چقدر تنگ میشود برای همه چیز، برای گوشی، برای محافظش، برای آن برچسب که هربار حواسم بهش بود، حواسش بهم بود. بماند.
دلم چقدر تنگ میشود برای هفده خرداد که بود.
که رفت، که کندنش یا خودش رفت. اگر کندند که بماند. اگر خودش رفت که نماند.
ولی میماند، در یادها، خاطره ها و مانها!
برچسب خوبی بود، هرجا که هست، موفق باشد. شاید دوباره همدیگر را دیدیم، در یک ایستگاه دیگر، شاید اتمسفر، شاید تئاتر شهر، شاید هم ایستگاه آخرت؛ اگر افتتاحش کرده باشند البته!