کاش زندگی...

کاش زندگی مثل ی فیلم بود!

تو بودی و ی تلویزیون و از همه مهمتر...ی کنترل تو دستت!

 

اینجوری...

خیلی خوب میشد!

 

اینجوری...

 اول از همه هروقت دیگه حوصله نداشتی...هروقت  زندگی دلتو زد و خسته شدی...می‌شد خاموشش کنی یا خیلی ساده، یه زندگی جدید می‌ذاشتی تو پلیر!!!

 

اینجوری...

اگه زندگیت خش می‌افتاد و همه چیز قطع‌ووصل می‌شد؛ طور- ی –که- اص – ن – نمی – فهم – یدی که – چی –دار -ه می-شه ؛ میشد بدیش خش‌گیری!

اون موقع کسایی که زندگیت رو خش انداختن رو را راحت میشد بخشید. وقتی می‌دیدیشون با خودت میگفتی: " مهم نیست، ی زندگی بود فقط ! "

 

اینجوری...

وقتی میرسیدی به ی جایی از زندگیت که بغض گلوتو فشار میده؛ ازون جا ها که قدّ دردی که می‌بینی و می‌شنوی از تحملت خیلی بلندتر میشه...زندگی رو میزدی جلو. شایدم مثل بچگی ها، دودستی جلو چشماتو میگرفتی و گاهی از لای انگشتات دزدکی ی نگاه به زندگیت مینداختی که جای ترسناکش تموم شده یا نه!

 

اینجوری...

وقتی به سکانس کسی که دوسش داری میرسیدی...

چشماتو می‌بستی و فقط به آهنگ صداش گوش میدادی...میزدی عقب...اینبار گوشارو میبستی و چشماتو باز میکردی و زل میزدی تو چشماش...میزدی عقب...دوباره آهنگ صداش...بعد چشما...و بعد...تکرار و تکرار و تکرار...

 

اینجوری...

با ی تدوین ساده می‌شد اونجاهایی که عزیزات رو برا همیشه از دست میدی رو حذف کنی و برا همیشو داشته باشیشون.

 

اینجوری...

اگه خواستی ببینی آخرش چی میشه...32x...اگه  بد بود، ی زندگی یه دیگه!

 

اینجوری...

مشکلای لوکیشن دیگه برا حل شدن "کلید" نمی‌خواست...با جلوه‌های ویژه همه چی حل میشد.

زندونی ها...اعتیاد...بی‌کاری...برا کارتن‌خواب ها خونه میساختی و تازه، اسکار بهترین جلوه‌های ویژه رو میگرفتی!

 

اینجوری...

خیلی خوب میشد!

خیلی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا

ب بسم‌ الله

سلام؛

 بی‌کار یا با‌کار، خوش یا ‌ناخوش، سرماخورده یا سالم (مثه الان که "سرما" خورده منو!!!)...نوشتن ی دنیایی داره!
صفحه سفید رو که می‌ذاری جلوت...تویی و کاغذ و خودکار (مانیتور و کیبورد هم میشه! :| ) و ی دنیایی که میسازیش...از اول! از ب‌ بسم الله...

آدما (حداقل من!) دوس داریم قدرت داشته باشیم...ی قدرت بی‌نهایت. وقتی داری می‌نویسی...خودکارت میشه عصای موسی، می‌تونی باهاش دریاهارو بشکافی، میتونی ماهو نصف کنی، میشه به همه مردم دنیا از تو ی سبد دبل-برگر با سیب‌زمینی و نوشابه بدی...می‌تونی هر کاری بکنی، اصن میشه دریاهارو بسازی...توشم بجا آب، شیرکاکائو بریزی، بدون روغن پالم و نگه‌دارنده!  یا ماهو 6 ضلعی با ی ضبدر روش بسازی...خلق کنی...

همیشه فک می‌کردم نوشتن چرا اینقد خوبه؟ چرا آدمو آروم میکنه؟...یکم که فک کردم، نویسنده خدای دنیای نوشتشه!...

مواد لازم برای "خدا" شدن...کاغذ، خودکار، ی بیکار که در سر سودای ربوبیت داره و ترجیحن ی لیوان چایی! (لیوان چایی رو بسته به ذائقه‌ی خانوادتون می‌تونین با قهوه یا دم‌نوش های گیاهی جایگزین کنین! )

تیتراژ به خانه برمی‌گردیم...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا