+ بیا بالا(صدای بسته شدن در تاکسی و رادیو تو پس زمینه ) دیدی چطوری پیچید جلوم مردک؟(یکم زیر لبی فحش و اینا و مکث) داداش دیگه چه خبرا؟
- هی،اینطور که فکر می‌کنی که دیگر مهم نیست. تو پیاده‌رو که داری راه میری، موزاییک ها را یکی در میان، سر به هوا، خیابان ها، صدای ترمز که به خودت میای و بوق و آب نکشیده‌ی راننده، باز هم مهم نیست. آخه همینطور الکی باز این آینه شکست لامصب! نمی‌دونم چه مرگشه! می‌شکنه یهو! می‌گفتم ، گاهی هم هستا؛ زیر تانک رفته، نرفته،کَمَکی!گاهی هم نیست، الکی! ولی هستش تو هوا، مثه بوی این درختا در بهار که دل آدم رو هم می‌زنه، حال آدم بد میشه مثه مثال بودنش، همین چند روز پیش که آسمون بغضش گرفته بود عصری.
+آره؛ یک بارونی هم اومد، بد نبود خداروشکر! هوارو هم تمیز کرد، ماشینو تازه شسته بودم،گند زد لاکردار، ولی باز خداروشکر، چالوس رفتی، سد رو دیدی؟ آخ آخ شرمنده داداش پریدم تو نطقت، میگفتی.
 -می‌گفتم، نمی‌دونم چه حکمتی یه که دل خلق گره خورده با دل. خب منم خلق، یکمی روانم لب‌پر شده، ترک خورده، قبول! ولی خب آدم دیوانه‌ام،اشتر که نیستم ولی، هستم؟؛ نشخوار کردن واس شتره یعنی؟، آدما بلد نیستن یعنی؟ پس با گذشته‌شون چیکار میکنن؟ هضم می‌کنن میره؟ همین‌طور راحت وبی زور، بعد که دنیا در میزنه که "بیا بیرون، مُردی اون تو؟" نمردن اون تو؟ بلند می‌شن کمربند سفت می‌کنن، زیپ کشیده نکشیده میرن بیرون که "خب کارم تموم شد دیگه!" ؟ من بلد نیستم چرا؟ چرا من مُردم همون تو؟ شسته نشسته، تلقین کرده نکرده  افتادم تو چاه بیل چرا ؟ هیشکی دلش برای زندم تنگ نشد چرا؟بعد باز من یاد گذشته که کردم، آمدم خسته بنشینم لب جوب برا خودم، چای و دودی هوا کنم،  بغض آسمان ترکید جلف کرد حال خسته‌یمان را، باز خودش را درگیر درگیریات من کرد گنبد افلاک. دل آدمه دیگه؛ چرتکه که نیست حساب کتاب داشته باشه؛ مخصوصا تهش، هی الکی  یطورایی میشه، نه از درگیریات ها، از نم‌نمیات. نم نم باشه نم نم یطورایی میشه ته دل آدم، که انگار مهمه هنوز. بعد باز این آینه شکست؛ نم نم ترک داشت از اول انگار؛ هی ترکش بیشتر شد، شکست تهش! می‌دانی، عاشقی مثل صدای گچ نشکسته می‌مونه روی تخته سیاه، مثل دستکش خیس می‌مونه بعد از برف بازی. گاهی هم مثل شکستن ابرو می‌ماند.
+آی گفتی داداش؛ باس بدم بنویسن پشت ماشین اگه این قیمت بنزین اجازه بده این قسم سوسول بازی ها رو؛ دخل با خرج نمیخونه که! راننده تاکسی هشتش گروعه نهشه همیشه ی خدا.
 -همیشه‌ی خدا سنگا رقصیدن به پای لنگا! مخصوصا اولی‌ها، خوب میرقصن لاکردارا. رقصی چنین به میانه‌ی میدانم آرزوست که کاش نبود، گفتم کاش،کاش چشمات زیرنویس داشت که کار شراب می‌کند بدمصب! که این بزرگ علوی هم انگار یک چیزهایی می‌دونست که جایش موند، جای مهم بودن رفتن چشم هایش، حالا هرچقدر هم خوب کوک زده باشند جای رفتنش را، بخیه وسط ابرو بود لامصب، هست. فکر کردم "بود" که زهی خیال باطل یطوری از روبه رو محکم خوردم به در بود؟، دیوار بود؟، نمی‌دونم چی بود ولی خیلی بود. قدر خوشحالی های شب چله زیر کرسی با انار و گلپر و حافظ و آجیل و برگه و خلاصه، قدر بچگی! که بچه بودن ما، بزرگ بودیم اون! این‌قدر بود که بازم تا چیزی شده از خودم تیکه کردم انداختم جلوی خاصه آشنا که آره، بچگی از ما بوده!  که جیغ زیاد میزدیم؛ جایمان را خیس می‌کردیم، غذا هم به زور، دو سه قاشق دو موتوره! که گند زد به هیکلون روغن موتور، زشت شدیم، سیاه شد دستامون، خودمون رغبت نمی‌کردیم به خودمون نیگا کنیم تو آینه، آخه هم مشکل از خودمون بود، هم از آینه، آینه‌اش ترک داشت، کج کوله نشون می‌داد.
+گفتی موتور، موتور سوزونده این ون لامصب انگار! کار نمی‌کنه، جوون نداره ماشین، این تحریم و دلار و مکافات که قطعه نمیشه خرید! آدم کجا بره داد بزنه.
 -که یکهو داد میزنه بهمن، بهمن و کلی فهم-ن می‌ریزه روی مغزت! که ترک نخوره برای دیگران. که ترکش اهمیت داره، حالا هرچقدر هم اهمیتش ترک داشته باشه! این اهمیت  هم سرد و گرم که می‌شه، ترک می‌خوره ولی هستش، تموم نمی‌شه. در خانه‌ی پرش به صفر میل می‌کند، لامصب صفر نمی‌شود. یعنی می‌شود ها، ولی در آن خیلی دورها، آن طرف آب، پشت دریاها، در بی‌نهایت، همان موقع که مَردی، همان وقت که مُردی، پوسیدی، خاک شدی بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید، بعد این خاک رو نمی‌دانم چی شد، یعنی می‌دانم ها، ولی بگم چای یخ می‌کنه، حروم میشه لب جوب! همش خاکستر میشه بیخودی! بعد خاکت با خاکستر قاطی میشه، باد میزنه میبره میشونه رو آینه، آینه می‌شکنه، ینی اولش ترک میخوره نم نم، بعد میشکنه، یکهویی، تو یک روز بارونی، آینه هم ترکاش الکی نیست، وصله به دل خلق، مثه آسمون...
+ داداش بقیه پولت...آقا!!(ضبطو زیاد میکنه، ترجیحا از استاد شماعی‌زاده بشنوید!)