من کیبورد که میاد زیر دستم، دیگه نمیدونم کی برد! کی باخت! کی اومد، کی رفت! کی به دنیا اومد و کی مُرد!
همه چیز بستگی به وضعیت هوای روز نوشتن دارد؛ بستگی به اتفاقات سریال آن شب؛ حال شخصیت رمانی که چند وقتی هست که نیست! تنبلی بد دردی است؛ بیشتر از 140کاراکتر توییتر-طور را که میبینم، حوصله ام در میرود؛ مثل کش تنبان! میخورد به در و دیوار، کبود میشود، تا شب غر میزند، روزم را زهر مار میکند! جدیدا خیلی بی حوصله شده است حوصلهام!
چیزهایی که مینویسم، گاهی بودم، گاهی بودن! گاهی نبودم، گاهی نبودن! هستم یا نیستم؛ بودم یا نبودم، «بودن یا نبودن» انگار هنوز هم مسئله این است! مسئله حل کردن هم که کار من نیست. من فوقش بتوانم اوضاعم را با میرزا همینقدر شکرآب نگه دارم که دعوایم نشود بزنم درب دکان را گل بگیرم!
مفید و مختصرش میشود نه من میرزام و نه میرزا من! دو روحیم تو یک بدن! البته سه چهارتا روح دیگه هم هستن، ولی خستهن! زیاد صحبت نمیکنند! شانس آورده ام! الان هم جا کم است. بیشتر از دو فروند روح فعال، آدم را منفجر میکند!