۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهر کتاب» ثبت شده است

یک کلیه، کلّیه!!

 ی شهری است، خیلی دورا! پشت کوه ها! دود گرفته کوچه هاشو، آدماشو! 
 آدمکاش دودی شدن. نفس که نه...دود میکشن! دود میکنن! 
 رنگ دل‌ها دودی شده، عادی شده، پشت چراغ، تو چهار راها، شیشه بالا دادن برای بچه ها! 
 با دست علامت دادنا، روی سخن، سخن که نه،  فحش دادنا،پیاده ها! راننده ها! 
 از کنار افیونی ها، توی جوب ها...با سر تکون و نچ نچا، رد شدنا! 
 سوار مترو شدنا، پیرزنا، هل دادنا، بعد هل ها، رو صندلی نشستنا! روی گوش، هدفون زدنو بزرگترو ندیدنا!
 تو خیابون هم که میرین، کارتن خوابا رو از رو سهو صد البته، نمیبینن! جلو کیوسک روزنامه که رد میشین! خبر هارو نمیگیرن!
 دغدغه‌ی، نون آبو و بی کاریشون، امان نمی‌ده بهشون! 
 تازه نگاه دشمنی، داره همه دنیای خاکی، بهشون! 
 اگر بپرسن که چرا خشک شده اون دریاچشون، یا که چرا ی احمق دیوونه ایی، اسید به دست، راه میره تو کوچه هاشون...
 دارن همه کار میکنن برای اون دشمناشون! یا اجنبی هستن و یا گول همون اجنبیا، خورده به فرق کلّشون!
 خلاصه که تو شهرشون، ی عده ایی که میخورن از جیب اون کودکای کار سر چهار راهاشون! همونا که دست بکنن تو جیباشون، سیاه میشه، بو میگیره،  نفتی میشه انگشتاشون! دارن میخندن بهشون...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میرزا

گربه‌سگ اثر پیتر هانان

صب با صدای دزدگیر گیر کرده‌ی یه از خدا "باخبر" (از لحاظ آماری احتمالن) از خواب پاشدم.کولر رو خاموش کرده بودن. گرم بود هوا از نوع خرما‌پزون. وقتی نه کسی صدام می‌کنه و نه کاری دارم که براش پاشم؛ یکم تو تخت می‌مونم."سقفو نیگا!!!" چقد من پشه کشتم:-عجب. و یِ ذره بیشتر سقفو نیگا...

خیلی وقته نرفتم شهر کتاب، به مدیر فروشگاه بگم:" آقا من ی هفته‌س روزی 3،2 ساعت دارم این رمانو می‌خونم و قصد خریدش هم ندارم،عیب نداره؟؟"

خیلی وقته از ظهر تا شب، وای‌نَسّادم سر چهارراه طالقانی، با دوستام بحث‌های فلسفی-عرفانی-سیاسی-اجتماعی-دری‌وری کنم! راستی کرج ی خاصیتی که داره، ما ی زیرگذر داریم؛ طالقانی؛ بهش می‌گیم چهارراه، ی پل داریم؛ آزادگان؛ بهش می‌گیم میدون؛ ی چهارراه داریم؛ کرج؛ بهش می‌گیم میدون؛خلاصه که ی طویله داریم، بهش میگیم شهرداری!!! 

و کماکان دزدگیره...می‌گفتم، خیلی وقته ی کتابو تا تموم نشده ولش نکردم. صب تا شب! و در اکثر مواقع، شب تا صب!!

خیلی‌خیلی وقته که دوس دارم: "با ذوق و شوق میشنمو ی کارتون میبینم"؛ مخصوصا "گربه سگ" اثر "پیتر هانان"!

خیلی وقته که می‌خوام بجا کافی‌میکس، یخمک بخورم. البته اوضاع خیلی بهتره از کسایی که ساندیسِ سیب‌موز هوس کردن ولی "هایپ" می‌خورن. اونا که تو جیبشون آدامس "گرون" با طعم اکالیپتوسه (که اگر تعارفش کنن مصادق "من خود به چشم خویشتن،دیدم که جانم می‌رود" رو می‌بینی!) ولی دلشون لک زده برا آدامس خرسی.

خیلی وقته لبه‌ی جدول راه نرفتیم...تو پیاده رو مثه پنگوئن قدم نزدیم که فقط پامون بره رو موزائیک قرمزه ها...نه سفیدا! مرز هاشونم که اصن حرفشو نزن!!

خیلی وقته بجا شطرنج و پاسور و تخته، دلم می‌خواد منچ و مار-پله بازی کنم، بجا فوتسال و تنیس، زوو و خرس‌وسط!

دیگه خیلی وقت می‌گذره ازون وقتا که آدمای دورمون نمی‌بخشیدن، یادشون می‌رفت. جواب "ببخشید"، "چیو ببخشم؟:)):/"بود.

خیلی وقتا پیش آدما همون بودن که نشون می‌دادن، منظورشون همون بود که می‌گفتن. الان همه " شِرِک:"دیوا مثه پیاز می‌مونن، لایه لایه یَن!"". 

کی فک کردیم که دیگه نباید رفت پیش مادر و دردودل کرد، گریه کرد، مثه نقی "معمولی"یِ معمولی...

که مثلن بزرگ شدیم...هه!فرق بینه "بزرگ شدن" و "پیر شدن"...

اینقد گفتن "گامی به جلو"...فک کردم جلو خبریه، بعضی وقتا "گامی به عقب" خوبه...بعضی وقتا باید بپریم عقب، مثه اول "پی‌پی‌پینوکیو..." وگرنه همون اول میزننمون، گیم-اُور میشیم...

مینوازد دزدگیر...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا