۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تلویزیون» ثبت شده است

تلویزیون

می‌دانی؛ حسی بدی‌ست. گاهی که برنامه‌ای نداری، خسته‌ای، آنتن‌ات به هم ریخته است و برفکی شده‌ای؛ خاموشی؛ یک موجود اضافه بشوی که افتاده‌ است گوشه‌ی هال. وقت هایی هم که روشنی و برنامه داری؛ همه نگاهت کنند، خیره‌ات بشوند، ولی دیده نشوی!
می‌دانی، حس بدی‌ست کنترل‌ت در دست هرکسی باشد، که بتواند بیاد، روشنت کند، نگاهت کند، حالش را داشت بخندد، نداشت بزند یک کانال دیگر، گریه کند؛ بعد هم که کارش تمام شد، خاموش‌ت کند، برود به زندگی‌اش برسد.
حس بدی‌ست که هرکس انتظار داشته باشد که همیشه، هر ساعت از هر روز، برنامه‌ی مورد علاقه‌اش را پخش کنی! 
می‌دانی؛ تلویزیون بودن حس بدی‌ست!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میرزا

کاش زندگی...

کاش زندگی مثل ی فیلم بود!

تو بودی و ی تلویزیون و از همه مهمتر...ی کنترل تو دستت!

 

اینجوری...

خیلی خوب میشد!

 

اینجوری...

 اول از همه هروقت دیگه حوصله نداشتی...هروقت  زندگی دلتو زد و خسته شدی...می‌شد خاموشش کنی یا خیلی ساده، یه زندگی جدید می‌ذاشتی تو پلیر!!!

 

اینجوری...

اگه زندگیت خش می‌افتاد و همه چیز قطع‌ووصل می‌شد؛ طور- ی –که- اص – ن – نمی – فهم – یدی که – چی –دار -ه می-شه ؛ میشد بدیش خش‌گیری!

اون موقع کسایی که زندگیت رو خش انداختن رو را راحت میشد بخشید. وقتی می‌دیدیشون با خودت میگفتی: " مهم نیست، ی زندگی بود فقط ! "

 

اینجوری...

وقتی میرسیدی به ی جایی از زندگیت که بغض گلوتو فشار میده؛ ازون جا ها که قدّ دردی که می‌بینی و می‌شنوی از تحملت خیلی بلندتر میشه...زندگی رو میزدی جلو. شایدم مثل بچگی ها، دودستی جلو چشماتو میگرفتی و گاهی از لای انگشتات دزدکی ی نگاه به زندگیت مینداختی که جای ترسناکش تموم شده یا نه!

 

اینجوری...

وقتی به سکانس کسی که دوسش داری میرسیدی...

چشماتو می‌بستی و فقط به آهنگ صداش گوش میدادی...میزدی عقب...اینبار گوشارو میبستی و چشماتو باز میکردی و زل میزدی تو چشماش...میزدی عقب...دوباره آهنگ صداش...بعد چشما...و بعد...تکرار و تکرار و تکرار...

 

اینجوری...

با ی تدوین ساده می‌شد اونجاهایی که عزیزات رو برا همیشه از دست میدی رو حذف کنی و برا همیشو داشته باشیشون.

 

اینجوری...

اگه خواستی ببینی آخرش چی میشه...32x...اگه  بد بود، ی زندگی یه دیگه!

 

اینجوری...

مشکلای لوکیشن دیگه برا حل شدن "کلید" نمی‌خواست...با جلوه‌های ویژه همه چی حل میشد.

زندونی ها...اعتیاد...بی‌کاری...برا کارتن‌خواب ها خونه میساختی و تازه، اسکار بهترین جلوه‌های ویژه رو میگرفتی!

 

اینجوری...

خیلی خوب میشد!

خیلی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا