ژن های پیت نفت

-تخمه می‌خوری؟
-نه، ممنون.
-میوه چی؟ انار دان‌شده هم داریم.
-انار، معلومه دیگه. بلی.
مگر می‌شود من دست رد به سینه‌ی یک کاسه انار دان شده بزنم. سرخ باشد که چه بهتر. گلپر داشته باشد و ملس که دیگر نور علی نور است. حال اگر یک شب پاییزی باشد و با خانواده، دور کرسی هم باشد که دیگر هیچ. عجیب مزه داد همه چیز آن شب. مزه داد کله پاچه آخر شب. سنگین بود یک ذره. می‌گرفت چربیش آدم را؛ ولی چسبید. یک استکان چای دور کرسی مزه ای دیگری دارد. میوه‌ها هم انگار چیز دیگری می‌شوند، خیار که می‌خوری مزه ی موز می‌دهد زیر زبان آدم. ولی انار  همیشه همان انار است لامصب! 
شومینه چوب‌سوز هم بود. یکم بوی آتش هیزم پیچیده بود در اتاقکمان. یک علاالدین هم بود. علاالدین مثل گاز پیکنیکی است، فقط نسخه‌ی نفت‌سوزش! آب را برای چای روی علاالدین گذاشتیم جوش بیاید. چای را دم کردیم. چای‌کیسه مزه نمی‌دهد انصافن. چای باید دم بشود، با کمی هل یا دارچین، قند پهلو، در استکان کمر باریک! بعد بریزی در نعلبکی، دوبار، خیلی داغ بود سه‌بار، فوت کنی. قند را بگذاری گوشه ای لپت و بعد با صدا هوورت بکشی! تلویزیون بود، ولی خاموش بود! جایش رادیو نمایشنامه می‌خواند. ازین اسم ‌های خارجی که قربان صدقه ی هم می‌روند دم‌به‌دم! اینقد پیچاندیم پیچ رادیو را تا شبکه‌ایی پیدا کردیم که اخبار بگوید. پدر جان اخبار خونشان کم شده بود خب!
کم‌کم خوابمان گرفت. اینترنت که نباشد آدمی‌زاد چشم هایش سنگین می‌شود سر شب. شما کله‌پاچه را هم وارد معادلات کنید. طبیعی است ذیگر. چراغ ها را خاموش کردند و من ماندم و یک چراغ گردسوز. شبیه فانوس است گردسوز، ازین ها که رویش یک ناصرالدین شاه با سبیل بناگوش در رفته دارد اصولن. کمی کتاب خواندم و بعد من هم خوابیدم.
کرسی، چای قند پهلو، استکان کمر باریک، علاالدین، گردسوز، رادیو هم حتی. این‌ها برای من و بقیه دهه هفتادی نباید معنای خاصی داشته باشد. ما که زبان باز کردیم گفتیم "تولیزیون". (کودکانه خوانده شود) زمستان ها یا شوفاژ داشتیم یا بخاری گازی. ولی باز هم عالمی دارد برایمان دور کرسی نشستن. حال می‌دهد کشتی گرفتن برای روشن کردن علاالدین و هم‌زمان تیکه‌های پدرجان را تحمل کردن که "دانشجوی مملکت چراغ بلد نیست روشن کنه، آتیش نزنی خونه رو!"
پدر و مادر هایمان خاطره دارند، آن ها کیف کنند منطقیست. آخر من چرا؟ آخر نسل ما چرا؟ من رو چه به کیف کردن با پیت نفت وقتی بخاریمان برقیست، کولرمان برقیست. جدیدن که دیگر گوشت‌کوب برقی هم آمده است و سطل‌آشغال ها هم دوشاخه دار شده‌اند.
 عجیبست ولی...نوستالژی هم ارثی است انگار. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میرزا

رفتن

"رفتن" صدا دارد، صدای بسته شدن در، صدای کفش، صدای آهنگ ها پر خاطره...
"رفتن" دما دارد، سرد است، سوزی است که از لای در میآید داخل خانه و بعد در بسته می‌شود، دستکش خیس بعد برف‌بازیست...
"رفتن" رنگ دارد، گاهی مشکیست، گاهی خاکستری...گاهی نبود چارقدیست، سبز، آبی ، قرمز...
"رفتن" مزه دارد، مزه بی میلی، مزه ی حاضری های پشت سر هم، مزه فست‌فود...
"رفتن" شکل ندارد اما...مثل مه است! همان خاکستری...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا

سوهان

"از دست دادن"  آدم را له می‎‌کند، نابود می‌کند ولی...دوباره آدم را از نو می‌سازد؛ اینبار قوی‌تر از قبل، محکم تر، آهن آب‌دیده می‌شوی...

"انتظار" مثل سوهان است، ذره‌ذره آدم را می‌خورد، آخرش هم پودر شده‌ایی، دیگر جان کَل‌کَل با نسیمی را هم نداری...چه برسد به کُشتی با زندگی!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا

شیار 143

  1. موضوع کلی فیلم نشان دادن احساسات و فراز و فرود های روحی مادران مفقود الاثر های دفاع مقدس است.
  2. فیلم با مصاحبه‌هایی با شخصیت های فیلم شروع می‌شود و این روند در طی فیلم هم ادامه پیدا می‌کند.
  3. مصاحبه ها هیچ اطلاعات خاصی را که نتوان در طی فیلم و توسط داستان اصلی به بیننده داده شود، به بیننده نمی‌دهد به همین علت این بخش از فیلم به نظر زائد می‌آید.
  4. روند داستان روندی طبیعی و دل‌نشین است که از فراز و فرود های عاطفی؛ مثلن شوق زیاد مادر از خبر آمدن بازگشت پسرش و سپس ضربه ی روحی که از فهمیدن اشتباه بودن خبر می‌خورد؛ تشکیل شده است.
  5. دکور و تصویر برداری حس قدیم و زمان جنگ را به خوبی در بیننده القا می‌کند.
  6. بازی هنرپیشگان، مخصوصن خانم مریلا زارعی خوب و قابل تحسین است البته در بیان دیالوگ ها یکم "ادا-طور" و با اغراق لهجه‌‌ی "نمیدونم کجایی" را صحبت می‌‌کنند.
  7. سکانسی که در آن بازمانده های شهید را با زمان شیرخوارگی شهید قیاس می‌کند، بهترین قسمت فیلم و یک پایان بسیار خوب در راستای هدف اصلی داستان است.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا

پاسپورت غازها

جایی،خیلی خیلی دور... آهوها برای دویدن گواهی‌نامه می‌خواهند. غازها برای کوچ کردن پاسپورت می‌خواند!
مرغ‌عشق ها برای رفتن در یک قفس، با وکیلشان صحبت می‌کنند. لاکپشت ها از لاک تنهایی‌شان بیرون نمی‌آیند. خروس ها "بزن دررو" روزگار می‌گذرانند.
جغدهایی هستند که می‌فهمند؛ شب تا صبح فکر می‌کنند! خرهایی هستند که نمی‌فهمند؛ صبح تا شب عر می‌زنند!
مورچه‌ها کار می‌کنند، زالو ها دهک به دهک چاق تر می‌شوند! شیر ها مشمشه گرفتند، کفتار ها فرمانروایی می‌کنند!
بلبل ها برای خواندن مجوز می‌خواهند...کلاغ‌ها بر بلندی می‌نشینند، غارغار می‌کنند!
ماهی گلی ها برای ورود به تنگ‌آب خصوصی افراد کارت شناسایی نیاز دارند، لجن خوارها به‌خاطر نفس آلایش دهنده ایی که دارند، همه جا تنگشان است! خصوصی یا عمومیش مگر مهم است؟ پاکی خوب است کلا!
لاشخور ها، آن بالای بالا، پرواز می‌کنند، می‌خندند انگار...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میرزا

ساکن طبقه وسط

(1) فیلم بیشتر از امکانی که زمان فیلم و مخاطبان فراهم کرده بودند، حرف برای گفتن دارد.
(2) در حین فیلم به موضوعات مختلفی که شامل نیازهای و تمایلات مختلف انسان و همچنین نحوه پاسخ به این خواسته ها می‌شود.
(3) حجم زیاد موضوعات مطرح شده، باعث ریتم نسبتا تند فیلم گشته که گاهی منجر به ازهم گسیختگی_نمایی اجزای فیلم، اعم از سکانس ها و صحنه ها و بعضا پلان های مختلف از فیلم، شده است.
(4) روند کلی فیلم خیلی سمبلی است ولی ظرافت های لازم مربوط به فیلم های سمبلی رعایت نشده است؛ یعنی کارگردان برای مطرح کردن هر موضوع سمبلی را "جیغ" می‌زند که گاهی در بیننده حس احمق فرض شدن توسط کارگردان را القا می‌کند.
(5) برای بعضی از بازیگران به هیچ اطلاعات خاصی برخورد نمی‌کنیم که با توجه به استفاده از افراد به عنوان سمبل های مختلف، این عدم اسم‌گذاری خوب و قابل توجه است.
(6) تلاش هایی که در راستای متفاوت و خاص بودن فیلم شده، به حد افراط رسیده است و باعث دل‌زدگی در بیننده می‌شود.
(7) به نظر می‌آید که به عنوان تجربه اول کارگردان، شهاب حسینی مخاطبان خاص و منتقدین را برای فیلم اول هدف گرفته است و فیلم کشش خاصی برای مخاطبین عام ندارد.

پینوشت: سعی می‌کنم هر فیلمی که می‌بینم تو 7 جمله یک نقدکی برایش بنویسم ازین به بعد. 7تا به نیت هنر هفتم!:" نه بیشتر، نه کمتر!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا

تبلیغات می‌کنم خودم را...

اون متن "مرتضی پاشایی‌ها" بود، متن چهارم! همشهری جوان چاپ شده همین شماره،482!
هیچی دیگه، دروغ چرا؟ ی چیز تو مایه‌های "خوشحالو شادو خندانم!"

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا

سس خرسی

اون گاگولی که کیبورد فارسی رو طراحی کرده اگر سر سوزنی با کلمات فارسی آشنا بود؛نه "ک" رو بغل "گ" میذاشت، نه "س"رو بغل "ش"!
اینتر رو که میزنی در حالی که داری هم رنگ سس خرسی میشی؛ تازه به عمق فاجعه پی میبری!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میرزا

پیراشکی شدن مسئولیت دارد

یک پیراشکی‌فروشی سر میدان نزدیک خانه‌ی قدیم ما بود. پیراشکی‌های کِرِم دار خوبی داشت. قیمت خوب، اندازه مناسب، کیفیت عالی! مثل کارتون ها! تام جری اینها یعنی. چه کرمی داشت لامصب!! طوری خوب که عادت شده بود. روزی نبود که در راه خانه، گرسنه ‌به اندازه‌ی یک روز شیطنت مدرسه، یک پیراشکی نخورم! بزرگ شدم. خانه مان عوض شد. مدتی پیش دوباره راهم به آن میدان و آن مغازه افتاد. چشمان برق می‌زد. دهانم آب افتاده بود از شوق پیراشکی ها. بی‌قواره شد بودند عزیزانم. کِرِم هایشان هم دیگر آنطور با قوام و خوش طعم نبود. قلبم شکست اصلا! معده ام فحش می‌داد به هرچه که این بلا را سر پیراشکی ها آورده بود. "خدا لعنت کند پهنای باند اینترنت را...". ترجمه قار و قورر شکمم بود. من هم نفهمیدم ربطش را. ولی انتظاری نیست. در شوک بود شکمم. عزیز از دست داده بود بنده‌خدا. اینطور ناگهان پیراشکی هایش، لنگه کفش های سرخ‌کرده شده بودند خب! حق داشت طفلکی...

آدم ها هم کمی تا قسمتی پیراشکی هستند. نه به خوبی پیراشکی اما قابل مقایسه. هرکس پیراشکی درون دارد.  گاهی کم‌کم عوض می‌شوند و حواست نیست. گاهی ناگهانی و یک‌شبه. مهم نیست خیلی روند تغییر. مهم وقتی است که "دوزاریت میوفته". که آن پیراشکی ذرون خوش طعم و خوش بو، شده کپه خمیری سرخ کرده. بیات و چرب که مزه اش می‌ماسد روی زبان. دوست داری فحش بدهی به...به....هرچی! هرچه دم دستت می‌آید. از پهنای باند اینترنت تا پهنای پل سید خندان! تا پهنای لبخند آن موجودات پهنی که هر روز بر پهنایشان افزوده می‌شود به قیمت محو شدن دیگران. بی ربط فحش می‌دهی اصلا. دوست داری فحش بدهی به درز های دیوار. پیراشکیت بوده خب. خوب بوده خب، دوست داشتی پیراشکیت را.

پیراشکی کسی می‌شوید، حواستان باشد. پیراشکی شدن مسئولیت دارد! الکی نیست که روزی، یکهو بگویید: "من دیگه میخوام ساقه طلائی باشم!". پیراشکی می‌شوید، بشوید، ملالی نیست؛ اما پیراشکی با معرفتی باشید. سرد نشوید، بیات نشوید، از دهن نیافتید لطفا!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا

مرکبات، وزارت علوم، عدم اعتماد و دیگر هیچ

+ پرتغال می‌خوری؟
- من مرکبات دوست ندارم.
+ نارنگی چی؟
- دوست عزیز، نارنگی هم مرکبات است.
+ لیمو شیرین چطور؟ جان من قبول کن این یکی را.
- چه گیر افتاده‌ایم، میگم مرکبات دوست ندارم!!
+ خب چرا هیایو می‌کنی؟ بی‌تربیت اینهمه میوه تعارف کردم، همه را رد کردی. بگو اصلا میوه دوست نداری. 
- من با میوه مشکل ندارم. فقط مرکبات نمی‌خورم.

+ آره جان عمّت! :|

تحلیل : "+" می‌داند که اگر بجای مرکبات، مثلا سیب تعارف کند. بعد باید برود سراغ راضی کردن آقای "-" درباره ی شیرینی و بعد شام و بعد دسر و ... . لذا تصمیمی می‌گیرد که با تعارف کردن مرکبات پشت مرکبات، "-" را از دخالت در بقیه مراحل مهمانی باز دارد. "-" هم بجای آن که شعور داشته باشد و به هر نحوی، داستان مرکبات را حل کند، به این بازی ادامه می‌دهد و آدم بد قصه می‌شود. در این حین مهمانیست که قربانی این بازی می‌شود!

پینوشت: این که مرکبات خوب است یا نه، سلیقه‌ی "-" است و ربطی به نویسنده ندارد! نویسنده نارنگی را با دنیا عوض نمی‌کند در واقع!
پینوشت2: این نوشتار صرفا درجهت تحلیل آقایان "+" و "-" بوده و هیچ قضاوتی صورت نگرفته! انتخاب مثبت و منفی برای نقش ها کاملا کاملا اتفاقی بود و ربطی به نظرات سیاسی نویسنده ندارد! ( به کونفسیوس قسم!)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میرزا