یک کلیه، کلّیه!!

 ی شهری است، خیلی دورا! پشت کوه ها! دود گرفته کوچه هاشو، آدماشو! 
 آدمکاش دودی شدن. نفس که نه...دود میکشن! دود میکنن! 
 رنگ دل‌ها دودی شده، عادی شده، پشت چراغ، تو چهار راها، شیشه بالا دادن برای بچه ها! 
 با دست علامت دادنا، روی سخن، سخن که نه،  فحش دادنا،پیاده ها! راننده ها! 
 از کنار افیونی ها، توی جوب ها...با سر تکون و نچ نچا، رد شدنا! 
 سوار مترو شدنا، پیرزنا، هل دادنا، بعد هل ها، رو صندلی نشستنا! روی گوش، هدفون زدنو بزرگترو ندیدنا!
 تو خیابون هم که میرین، کارتن خوابا رو از رو سهو صد البته، نمیبینن! جلو کیوسک روزنامه که رد میشین! خبر هارو نمیگیرن!
 دغدغه‌ی، نون آبو و بی کاریشون، امان نمی‌ده بهشون! 
 تازه نگاه دشمنی، داره همه دنیای خاکی، بهشون! 
 اگر بپرسن که چرا خشک شده اون دریاچشون، یا که چرا ی احمق دیوونه ایی، اسید به دست، راه میره تو کوچه هاشون...
 دارن همه کار میکنن برای اون دشمناشون! یا اجنبی هستن و یا گول همون اجنبیا، خورده به فرق کلّشون!
 خلاصه که تو شهرشون، ی عده ایی که میخورن از جیب اون کودکای کار سر چهار راهاشون! همونا که دست بکنن تو جیباشون، سیاه میشه، بو میگیره،  نفتی میشه انگشتاشون! دارن میخندن بهشون...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میرزا

یک لیوان دوچرخه ثابت خنک

ده دقیقه پدال‌زدن جانانه، عرق ریزان، نفس زنان، روی دوچرخه ثابت، یک صد و پنجاه کالری را دود می‌کند، می‌فرستد هوا...

یک لیوان مالشعیر خنک، تمام کالری دود شده را میعان می‌کند، بر می‌گرداند سرجایش...به همین راحتی! کلن به همین راحتی....

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میرزا

حالیمه؛ حالیته؟

مهندسم...ینی مدرک ندارما...ولی دانشجوام، دانشگاه میرم...کنکور ندادم ها...ولی خب که چی؟ ریاضی مهندسی پاس کردم...ینی پاس نکردما، حذف کردم. بلدم ینی...البته بلد که نه، ولی میتونم هم نیاز کنم! خلاصه که من خیلی حالیمه؛ حالیته؟
حالام هر سوالی داشتی از خودم بپرس. دکترا مگه چی کار میکنن؟ هیچی! منم بلدم بگم بشین خونه، شلغم بخور! حالیشون نیست...حالیته؟
روان‌پزشکا که دیوونن...تاجرا دزدن...کاسبا قالتاقن...بازیگرا دلقکن و نوازنده ها مطرب! ی سری ها هم که یتیکه پارچه بستن کلشون، فک کردن خبریه! شما هر مشکل شرعی داشتی از خودم بپرس...شک بین رادیکال دو و عدد نپر رو این آخوندا از خودشون درآوردن که از ما خمس بگیرن. این سیاس ها هم که یک فلان‌فلان شده هایین که اون سرش هندستون! یک زن کردی بستون...ولی بچه نیار! چه کاریه تو این وضع بیکاری؟ من خودم که مهندسم و اهنو تلپ! بیکارم...ینی بیکار که نه، دانشجوام ولی خب، با اینکه کلی حالیمه بیکارم؛ حالیته؟
کلن که من حالیمه و هیشکی حالیش نیست بجز من...حالیمه؛ حالیته؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میرزا

چراغ قرمز

چراغ عابر قرمز میشه، ثانیه شمارو نگاه می‌کنم. "ازون قرمز ناجوراس..." نود ثانیه آخه؟ینی نود ثانیه هیچ‌کاری ندارم جز صبر، میرم تو فکر...

89، 88،...دارم کجا میرم الان؟ کلاه بخرم. که چی بشه؟ که امشب رفتم سلمونی و کچل کردم، نچّام! خب این که نشد جواب. که چی بشه؟ کچل هم کردی؛ دوباره در میآد دو ماه دیگه...
73، 72...یکم تو روزم بر میگردم عقب‌تر. با مترو اومدم. همون مترویی و همون خطی که شب باید باهاش بر گردم جایی که صبح ازش اومدم، خانه! نمی‌دونم چرا یاده "به خانه بر می‌گردیم..." افتادم، هی، هر روز...
55، 54... یکم دارم نگران می‌شم...قبل ترش چی؟ صبح که از خواب پا شدم، تختم رو مرتب کردم! همون که امشب دوباره قراره نا مرتب بشه! اصن صبح از خواب پا شدم که شب دوباره بخوابم؟ 
30، 29...بقیه هم همینطورن؟...خب آره دیگه. هر روز صب پا میشن، میرن کار می‌کنن. بر می‌گردن خونه. می‌خوابن که انرژی بگیرن برای فردا! تکرار امروز...
12، 11...چه جالب! :) نسل هارو هم که نگاه می‌کنی، همیشه داشتن یک کار می‌کردن انگار، میگن "تاریخ تکرار می‌شود." پر بی‌راه نمی‌گفتن. یک چیز هست، روزمرگی! اسمش خیلی شبیه واقعیتشه. اصن روزمزگی مرگه آدماس. اوضاع خیلی خیطه انگار. دور و ور من که پر شده از مبتلایان "ماه‌مرّگی" و "سال‌مرّگی". تاریخ هم مبتلا شده است انگار...بیماری قرن: "چیز_مرّگی"
3، 2، 1... خب سبز شد، برم کلاهمو بخرم، کچل کنم، برگردم خانه، بخوابم که فردا باید زود بیدار بشم...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میرزا

قایم موشک

گفتی چشم بگذار،تا ده بشمار، من می‌روم...
نگذاشتم تمام کنی حرفت را از ذوق پیدا کردن دوباره ات! از اشتیاق برای تکراری که هیچ‌گاه تکراری نمی‌شد!
یک، دو، سه، چهار...تا ده شمردم و چشمانم را باز کردم! گشتم که پیدات کنم، مانند بار اولی که پیدایت کردم. گشتم، گشتم، گشتم...نبودی!
باورم نمی‌شود...آخر همان روز قول دادی که گم نشوی، قول دادی که باشی، قول دادی...باورم نمی‌شود، دوباره شمردم، سه باره، چهارباره...هنوز هم می‌شمارم، هنوز هم می‌گردم.
گاهی؛ بین شمردن هفت و هشت، فکر میکنم شاید حرفت را تمام کردی...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میرزا

سکوــــــــــت‍ــــــــــــ

"آخ" علامت درد است.
"آه" علامت حسرت.
سکوت علامت چیست؟ چشمان بی‌روح، خنده های از ته ناکجا‌آباد، بغض هایی مثل رگبار بهاره...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میرزا

همراه اول، وسط و آخر!

مشترک عزیز هویج چه رنگی است؟
1)یشمی خال‌خالی پشمی!
2) نارنجی
3) گزینه 4 صحیح است!
با فرستادن جواب به 1020151515 ی ماشین "خوفونت-انگیز" میدیم همینطوری بدون قرعه‌کشی، به خاک گلدون قسم! :|

واقعا این قضیه جای پیگیری نداره؟ این داستانی که اپراتور ها دارن در میارن حقوق مشتری ها رو ضایع نمی‌کنه؟ والا من که ذله شدم! :|

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میرزا

زندگی آدم یهو می‌ریزه انگار...

امروز برا اولین بار پروفایل یکی رو که تازه فوت کرده رو دیدم...یکی که اصنم نمی‌شناختمش...

هنوز اکثر کسایی که هستن(مثل همین آدم) جوونن و این قضیه زیاد نیست ولی...ی روزی میشه که کلی پروفایل هست که آخرین عکسشونو پارسال آپلود کردن...

که دیگه نیستن...

که فیسبوک احتمالن می‌خواد که ریپورت کنیم مرده هارو...

که احتمالن ی وارنینگ بفرسته براش که: "میگن مردی انگار...اگه این فلان لینکو نری یا فلان کارو نکنی، که ما مطمئن شیم زنده‌ایی...تا n روز دیگه دی‌اکتیوت میکنیم و بعدش دیلیت!...

ولی زهی‌خیال‌باطل که این آدم چن‌وقتی هست که shift+del شده...

دیگه صداش نیست، حالا به درک که میخوای cmهاشو پاک کنی...

که دیگه صورتش نیست، به جهنم که میخوای پروف پیکشو دیفالت کنی...

که چقد ما هی حسرت بخوریم که..."شت...ی ده سالی میشد که این آدمو از نزدیک ندیدم..."

که چقد الکی فک میکنیم که آدما هستن دورمون...تا همیشه...و بعدش یهو، ی‌روزی دیگه...پووف...تموم!

مرگ چیزه عجیبیه...

بعدش حسرت این می‌مونه که...کاش اون‌موقع صداشو می‌شنیدم بیشتر...که ی بار دیگه می‌‌‌‌‌‌‌زدم پس گردنش مثلن...که ی‌بار دیگه با اون صدای مزخرفش می‌زد زیر آواز...

اون جا-خالی یی که دیگه پر نمی‌شه...ممکنه کم‌رنگ شه یا فک کنیم یادمون رفته ولی...بازم خالیه...خالیِ خالیِ خالی...

خیلی از آدمای دورمون مثه بلاک‌های بازیِ جِنگا می‌مونن...کوچیکن انگار...مثه بقین انگار ولی...وقتی می‌کِشَنِشون بیرون...زندگی آدم یهو می‌ریزه انگار...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا

آبی یا قرمز؟کل‌کل رو عشقه...

 من از بچگی برای هر نوع شعبده بازی، حالا هرچقدم ساده بود، ذوق مرگ می‌شدم. مهم نبود که تردستی غیب کردن یک سکه پشت گوشم بود، یا غیب کردن مجسمه آزادی یا رد شدن از دیوار چین. اسم شعبده که می‌آمد؛ چشمام برق می‌زدند و می‌زنند از ذوق.از طرفی اصلی جهان شمولی وجود دارد. اینکه همیشه عده ای هستند که باید به هر نحو نشان بدهند که "بلدم، بلدم" و خیلی باهوشم و اینا! این عده‌ی همیشه حاضر در صحنه، سریعا اقدام به افشا کردن راز بزرگ شعبده‌باز کرده و بزم من رو کور می‌کردند. "دستش را نگاه کن" "توی جیب کتش" و کذا.
این آدم های بی‌ذوق، همین وظیفه خطیر را در مورد شهرآورد هم ایفا می‌کنند. انگار گند نزنند به هر چیز، روزشان شب نمی‌شود! فردای شهرآورد، گرم کل‌کل هستی که "ده نفره" "گل دقیقه نود که گل نیست" و اینها که ناگهان علامه‌ی دهر در افق ظاهر می‌شود. با لبخندی که داد می‌زند "این ها کی می‌خواهن بزرگ بشن واقعا؟" بسمت بحث می‌آیند و سلام نکرده شروع می‌کنند که افاضه فضل. "دوستان این دربی که دیدن ندارد، همش از قبل تعیین شده است، سیاسی است بازی. تبانی کرده اند. اصلا از همان اول معلوم بود پرسپولیس می‌برد" و قصه می‌بافند و بحث سیاسی-ورزشی تفت می‌دهند، آن سرش ناپیدا.
حالا تبانی باشد یا نه. حالا شعبده‌باز کلکش فلان باشد یا نباشد. واقعا مهم است؟ مگر هدف فوتبال دیدن سرگرمی نیست؟ مگر لذت بردن از خود بازی نیست؟ کُرکُری خواندن های دربی را با چی می‎شود عوض کرد واقعا؟ کیف نمی‌دهد در جواب "هیس...ششتایی ها حرف نمی‌زنند" بگویی "برو لنگتو را بشور!!!"
گاهی هدف اصلی را فراموش می‌کنیم! سخت نکنیم همه چیز را! فوتبالمان را ببینیم، تخمه بشکنیم،پوستش را فوت کنیم وسط فرش، هوارمان را بزنیم، کیفمان را بکنیم...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا

مذاکــــــــــ(سالیان دراز)ــــــــــــــــــــرات

سال ها دل طلب جام جم از ما میکرد    رفع تعلیق ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف اسلو و ژنو بیرون است       طلب از خانم اشتون لبِ دریا می‌کرد

پیشنویسی برِ پیرِ ظُرُفی بردم دوش       کو به تاییدِ نظر حلّ توافق می‌کرد

دیدمش خرم و خندان، تبلت وایو به دست     

و‌اندر آن آینه صد گونه توییت ها می‌کرد

گفتم: «این توافق کوفتی کی دهد نتیجه ظریف؟»      گفت: «آن روز ، نه این روز،  چه می‌دانم، درد» :|
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میرزا