بند پوتین‌هایش را سفت میکند. بند‌های کوله را تنظیم می‌کند. خیلی مهم است، راه طولانی درپیش دارد. یک صعود سه ماهه دیگر. خسته نمی‌شود انگار؛ شمار صعودهایش از دست خودش هم دررفته است. به راه میافتاد. ابتدای راه روزها بلند است. هوا گرم است و خورشید انگار پدرکشتگی دارد. یادش می‌آید طی صعودهایش به وجود آمدن خورشید و زمین را. به وجود آمدن تمام قله ها را هم به به یاد می‌آورد. تمام بودن ها و نبودن ها را. لبخندی می‌زند و به راهش ادامه می‌دهد. شب ها کوتاه است. آسمان تابستان پرستاره تر است و کوتاه تر. خاطراتش را مرور می‌کند. هرچه پرستاره تر، کوتاه تر! رسم فلک. شهاب‌ها، رد پرنوری  و بعد تمام!
با پرندگان آواز میخواند و به راهش ادامه می‌دهد.
روزها می‌گذرند و هرچه به صعودش ادامه می‌دهد، روزها کوتاه تر می‌شوند. ارتفاع می‌گیرد در زمان. شب های طولانی، سرد، کم ستاره. گاهی ابری. دست‌هایش را در جیبش می‌کند. کم کم نفس کشیدن سخت می‌شود. سرما است یا کم شدن هوا، سنگین شدن هوا شاید. هوا را حبس کرده‌اند انگار در گذشته. هوا را، فضا را. همه چیز را و شاید هیچ چیز. به پشت سرش نگاه میکند. حافظه اش درست یاری نمیکند، ولی شروع راه انگار گرمتر بود؛ هوا بود؛ آسمان پر ستاره بود. به راهش ادامه می‌دهد. برف شروع به باریدن می‌کند. برف نو. آرام. همه‌جا را سفید می‌کند. همه ی بودن‌ها و نبودن ها را می‌پوشاند. همه‌ی صداها را هم منجمد می‌کند. بی صدا به راهش ادامه میدهد. با نفس‌های سنگین. قدم‌های آهسته. بی‌صدا.
در برف راه می‌رود ولی گرما را فراموش نمی‌کند. بی صدا صعود می‌کند ولی وعده‌ی سرود را به خاطر می‌آورد.  به امید صعود می‌کند.
از اولین قدم‌ها سه ماه گذشته است. شب آخرین زورهایش را می‌زند. این مسیر را بارها رفته است. اطمینان دارد که نوری خواهد دید.
 "زمان" به صعودش ادامه می‌دهد از زمان. خودش از خودش می‌گذرد برای تولد دوباره نور. یلدا عجیب‎ترین قله است. بلندترین شب، بلندترین قله. زمان لبخند می‌زند. یلدا را از دور می‌بیند میان مه. امشب قله را می‌زند.
بند پوتین‌هایش را شل می‌کند. چادر می‌زند. نوک قله‌ی یلدا. آتش روشن می‌کند. پاهایش را روی آتش می‌گیرد و بعد دست‌هایش. زنده می‌شود. کوله اش را باز می‌کند. هندوانه، آجیل، انار. "سورپرایزهای قله". سرش گرم می‌شود، می‌خندد، با صدای بلند. قهقهه می‌زند. صدایش برگشته است. آواز می‌خواند. داستان می‌خواند. حافظ می‌خواند با صدای جدیدش. حافظه‌اش را می‌خواند،  شب های طولانی و سرمای راه را. نیت می‌کند و بعد فال می‌گیرید برای روزهای در پیش. "...که عشق آسان نمود اول ولی افتاده مشکل‌ها"