بعضی چیز‌ها دومرحله‌ای است، مثل موشک دو مرحله ای؛ مثل جا افتادن خورش فسنجان که باید یکبار یخچال برود و بیاید و گرم شود تا بتوان فسنجانش خواند! راستی؛ چند وقت پیش بود که یک دو مرحله‌ای خوردم. ولی نه موشک بود، نه خورش!رحم الله من یقرا فاتحه مع الصلوات

.

.

عکس بود. عکس آدم هایی بود که نه برای من مهم بودند؛ نه تا بحال آن‌ها را دیده بود. اصلا فکر نکنم که بشود گفت آدم بودند. عکس چند تکه گوشت را دیدم که خیلی شبیه آدم بودند؛ چند تکه گوشت که قبلا آدم بودند. یک مرد بود که زل زده بود توی دوربین؛ یک زن بود که بچه‌ی خردسالش را گرفته بود در بغل‌ش و زل زده بود به دوربین! پیرمرد هم بود. نوجوان هم بود، مونث و مذکر! همه زل زده بودند به دوربین؛ بی حرکت، بی رنگ، سیاه سفید، مرده های نامتحرک!

.

.

چند وقت پیش بود که توجه نکردم. چند وقتی هست که هر روز توجه نمی‌کنم. سه چهار سالی می‌شود. توجه نکرده‌ام که وقتی سوار مترو می‌شوم، دانشگاه می‌روم، سینما می‌روم و هرکار دیگر، دورم پر است از تکه گوشت های متحرکی که به گوشی هایشان زل زده اند. به استاد زل زده اند. به پرده‌ی سینما زل‌زده‌اند! خلاصه که هرکس هر لحظه از هر ساعت از هر روز زندگی، برای خودش یک دوربین پیدا می‌کند؛ بعد زل می‌زنند به آن دوریین لعنتی! پیر و جوان و مونث و مذکر هم ندارد؛ همه زل می‌زنند به دوربین‌ خودشان؛ با حرکت، رنگی، مثلا زنده‌های متحرک!

.

.

عادت کرده‌ام از صفر بشمرم. همین می‌شود که مرحله صفر ام را از پارگراف اول خوردم. این‌که یک سری عکس‌هایی وجود دارد «Post Mortem photos». این ها یعنی یک سری آدم که بعد از مرگ‌شان ازشان عکس گرفته اند. ایستاده؛ نشسته، روی صندلی، حتی بغل مادرشان! کلا عادی، کلا روزمره.
مرحله اول را از پاراگراف دوم خوردم. این که خیلی از عکس‌هایی که ثبت می‌شوند، پست مرتِم هستند. این‌که به زور درشان لبخندی هست. که انگار در و دیوار مترو و تخته‌ی کلاس و همه جای همه شده است لنز دوربین و همه‌ی همه شده‌اند سوژه‌ی عکس های پست فلان؛ ولی با حرکت، رنگی، زنده‌های متحرک بی رنگ بی حرکت! 

.

بعضی پیشرفت ها الکی هستند؛ مثلا خورش فسنجان را بگذاری داخل ماکروفر خوب نمی‌شود. همان اجاق گازی بهتر بود. دوربین رنگی خدا مگاپیکسل هم به همان فرمان به فارت بز نمی‌ارزد. چه کاری است الکی به عکس‌ها رنگ داده‌اند؟

.