دلم تنگ خواهد شد برای "...".
می‌خواهم ازین به بعد درست بنویسم. کم‌کم کم کنم اشتباه‌هایم را. دوستانم هستند این "غلط‌ ها"ی عزیز. دلم تنگ خواهد شد برای غلط های سجاوندی جان. همان‌طور که تنگ شده است برای اشتباه های های دیگرم. تمام اشتباه هایم؛ از کودکی تا الان که 21سال دارم. برای تمام نمراتی که در ابتدایی از دست دادم. برای تمام 19 هایم دلم تنگ شده است. بچه‌ی درس خوانی بودم ابتدایی. برای 0.25 ارفاق گریه می‌کردم. فقط شما نیستید؛ خودم هم حالم منقلب می‌شود. چند نفس عمیق توی پاکت. لیوان آب خنک. ادامه می‌دهم. برای املاء دلم تنگ شده است. برای کلمه‌ی محترم "انضباط" که هنوز هم گاه‌ و بی‌گاه شک می‌کنم که نکند "انظباط" باشد. خدای بیامرزد اموات گوگل را، یاهو مثلا! دلم تنگ حضور افتخاری آشنایان نا آشناییست در زنگ دیکته. برای کلمات محترم‌ایی که از قابلیت درخشان زبان فارسی در داشتن حروف مشابه نهایت استفاده را برده اند. دوستان آقای "انضباط" که هرکدام تا توانسته‌اند خود را مزین کرده اند به حروف ض، ز، ظ، ذ، ط، ت، س، ث، ص و ... . خانم "مستلزم" که میتوانستند خانم "مثتلضم"باشند.یا حتی آقای سیبیل کلفتی چون "مصطلظم".
دل‌تنگ اشتباه شدن، غیر معمولی‎ترین معمول دنیاست. اینقدر غیر معمولی که گندزدن که دل‌تنگی ندارد. ماست‌مالی دارد. روی اشتباه را سلفون نمی‌کشند. روی خطا ماله‌کشی معمول است. اشتباه خوب؛ اشتباه مدفون است زیر خروار خروار بتون مسلح!
دل‌تنگ اشتباه شدن غیر معمولی‎ترین معمول دنیاست.  اینقدر معمولی که ماهی، هفته‌ایی، روزی، شبی به یادش می‌افتم. هر شب یاد اشتباهم می‌افتم. دلم برایش تنگ می‌شود. اشتباه کرده‌ام، قبول. ولی هنوز هم دوست دارم اشتباهم را. هنوز هم دوست دارم تکرارش کنم. آدم منطقی، آدم مرده است. اصلا من نمی‌فهمم این اشتباه رایج را. دکترها چه می‌کنند هفت سال؟ چرا هنوز نفهمیدند آدم ها از سکته و سرطان نمی‌میرند. آدم ها دونوع می‌میرند؛ یا خیلی احساسی می‌شوند و اوردوز می‌کنند در همان جوانی؛ جوانان ناکام, یا پیر می‌شوند و منطق متاستاز می‌کند در اقصی نقاط روحشان. هنوز نه اوردوز کرده ام و نه متاستاز. همین است که زنده‌ام. همین است که دلم برای "اشتباه"ام تنگ شده است.
دلم تنگ خواهد شد برای تمام غلط های سجاوندی.