امروز صبح که از خواب بلند شدم، حواسم نبود که روز دانشجو است. بعد که کمی گذشت و آبی به سر و رویم زدم، یادم آمد که روز دانشجو است امروز.
چند روز قبل، دوستی گفت که اگر سوژه جالبی، اتفاقی، چیزی پیش آمد روز دانشجو، حواست باشد برای گزارش. من هم امروز حواسم بود...
صبح بعد از دست_به_آب در راه آشپزخانه، مودم را روشن کردم. لیوان شیر را که بالا میرفتم، اینستا و وایبر را پایین می‌رفتم. خبری خاصی نبود.
رفتم سوار تاکسی شدم. رادیو روشن بود. چیز دندان گیری نمی‌گفت. هدفون را هوا کردم. هدفونم از این روی گوشی گندهاست. هوا کردنیست واقعن.
سوار مترو شدم. بلیط زدم. دقت نکردم که با کارت دانشجویی هم راه میدهند مفتکی یا نه. ی قران دوزار ارزش ندارد که عادت کارت زدن صبحگاهیت را عوض کنی.
از مترو پیاده شدم. پیاده به سمت دانشگاه. کارت را نشان دادم و رفتم داخل دانشگاه. خبری نبود. یعنی روزمره ی روزمره. میرفتند و می‌آمدند دانشجو ها. کلاس داشتیم. استاد عادی عادی شروع به درس دادن کرد. بعضی ها کوییز داشتن. بعضی ها پروژه و تمرین. عادیه عادی! 
ناهار را از خانه میاورم. رفتم سلف که گرم کنم ناهارم را. دلستر می‌دادند به مناسب روز دانشجو. در باز کن نبود البته. ملتی از نخبگان مملکت آچ‌مز شده بودند. مانده بودند که با کمک کدام معادله دیفرانسیل و کدام قسمت فیزیک کوانتوم در دلستر را با قاشق می‌توانند باز کنند.
عصر بازهم کلاس داشتم. بازهم عادیه عادی کوییز دادیم. آمدم بیرون. رفتم سایت. شب شد. آمدم خانه.
"مامان بزرگ زنگ زده بود روز دانشجو رو تبریک بگه". یکی از دوستان هم وایبر کردند تبریکشون را.
دانشجویی که تمام دغدغه اش شده نمره. شده خاله زنک بازی. دیگر روز دانشجو نمی‌شناسد. در خواست دارد، حوصله دنبال کردن ندارد. حوصله نگذاشته اند یعنی. ستاره و سیاره دادن به دانشجو نتیجه اش همین می‌شود. هزینه دارد روز دانشجو را جددی گرفتن. شوخیش بهتر است. دلستر روز دانشجو را خوردن و با باد گلویش خندیدن راحت تر است.دلستر روز دانشجو  را در جاهای  با میله هم سرو میکنند؟ 
امروز روز دانشجو بود. یک روز عادیه عادی...